اکتفا به جایگزینی شخصیت‌های جدید
ویجیاتو >> دسته بندی عمومی

۷ دیدگاه

درخشش قسمت چهارم سریال انیمیشنی «چه می‌شد اگر…؟» هواداران را به شدت هیجان‌زده کرد تا درصد بیشتری از آنان دنبال‌کننده پروپاقرص این انیمیشن سریالی بشوند. حال این مقاله به بررسی قسمت پنجم و ششم این اثر، تاثیرگذاری و موفقیت این دو قسمت برای جلب توجه مخاطبان می‌پردازد.
قسمت پنجم یکی از قسمت‌هایی بود که هواداران از مدت‌ها پیش و با شنیدن عنوان آن، انتظارش را می‌کشیدند. سوالی که در این اثر مطرح شد این بود که: چه می‌شد اگر «انتقام‌جویان» به زامبی‌ها تبدیل می‌شدند؟
داستان از زمانی آغاز می‌شود که «بروس بنر» پس از ماجراهای که برای «لوکی» و «آزگاردیان» اتفاق می‌افتد، به زمین باز می‌گردد تا به دوستانش هشدار دهد اما متوجه سکوت ناخوشایند خانه «دکتر استرنج» می‌شود. دکتر بنر هیچکدام از ساکنان خانه و انتقام‌‌جویان را پیدا نمی‌کند و زمانی که به خیابان قدم می‌گذارد متوجه حضور افراد «تانوس» بر روی زمین می‌شود. نکته جالبی که درباره هالک وجود دارد آن است که او دقیقا مانند فیلم «انتقام‌جویان: جنگ نهایی» قهر کرده است و دربرابر ظاهر شدن مقابل دشمنان مقاومت می‌کند.
بروس که بسیار ترسیده است با دیدن نوری که از پشت افراد تانوس می‌درخشد؛ تصور می‌کند که انتقام‌جویان برای کمک به او آمده‌اند اما اینطور نیست. هرچند انتقام‌جویان واقعاً آمده‌اند اما دیگر شبیه به یک انسان معمولی نیستند. آن‌ها به ویروس زامبی آلوده شدند و زیردستان تانوس را به شکل وحشتناکی می‌کشند. بنر که بسیار تعجب کرده است پا به فرار می‌گذارد.
بنر به سختی و با کمک خانواده «پیم» از این ماجرا جان سالم به در می‌برد و سپس تعدادی از انتقام‌جویان را پیدا می‌کند که هنوز به ویروس زامبی آلوده نشده‌اند و تماشاگران متوجه منشا این ویروس می‌شوند. گویا «هنک پیم» در تلاش برای بازگرداندن همسر خود از دنیای اتمی، همراه «جنت پیم» ویروس را به دنیای انسان‌ها آورده است. خانواده پیم در دو قسمت از سری انیمیشن چه می‌شد اگر…؟ حضور پررنگی داشتند و سازندگان به خوبی از پتانسیل‌های تک تک افراد این خانواده بهره بردند که این موضوع می‌تواند یکی از نقاط قوت این اثر باشد.
انتقام‌جویان به دنبال راهی برای درمان ویروس هستند که پیامی از یک مقر دیگر دریافت می‌کنند. مقری دیگر که ادعا دارد راه حلی برای درمان پیدا کرده؛ آن‌ها را دعوت می‌کند تا به آنجا بروند. دکتر بنر همراه «پیتر پارکر»، «باکی بارنز»، «شارون کارتر» و «هوپ پیم» به سمت مقر دوم حرکت می‌کنند اما در راه یک آشنا در هیبت زامبی‌ها به شارون حمله می‌کند. او کسی نیست به جز «استیو راجرز».
تماشای استیو راجرز به عنوان یک زامبی بی‌احساس که به دنبال غذای خود می‌گردد هم برای شارون و هم برای باکی بسیار سخت است. شارون و باکی به مبارزه با او می‌پردازند و در نهایت شارون به ویروس آلوده می‌شود اما باکی موفق می‌شود که کاپیتان آمریکای زامبی را به قتل رساند و در همین لحظه جمله‌ای را به زبان می‌آورد که قلب بسیاری از هواداران مارول را مچاله می‌کند.
باکی رو به استیو می‌گوید:« فکر می‌کنم به انتهای خط رسیدیم.» این جمله اشاره مستقیمی به جمله استیو راجرز در فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» داشت. او در نبرد با وینتر سولجر می‌گوید که تا انتهای خط کنارش می‌ایستد و این ایتسراگ توانست احساسات مخاطبان را برانگیزد.
آلوده شدن شارون به ویروس نهایتاً هوپ را نیز آلوده می‌سازد و انتقام‌جویان مجبور می‌شوند او را در راه مقصد میان تعدادی زامبی رها کنند. رها کردن هر یک از این افراد می‌توانست کمی با احساسات بیشتری همراه باشد اما گویی روایت داستان با عجله همراه باشد و از بروز احساسات شخصیت‌ها جلوگیری می‌کند. شاید در این میان پیتر یکی از معدود کاراکترهایی باشد که عواطف خود را با شخصیت‌های دیگر و مخاطبان در میان می‌گذارد. او برای اولین بار درباره مرگ عمویش صحبت می‌کند و یکی از لحظات غم‌انگیز اما زیبای این قسمت را رقم می‌زند.
شخصیت‌پردازی پیتر و اتفاقاتی که برای او در این قسمت می‌افتد نیز از مطالب قابل بحث قسمت پنجم است. شنل دکتر استرنج پس از آنکه خود او به یکی از زامبی‌ها تبدیل می‌شود در کنار دیگر انتقام‌جویان با زامبی‌ها می‌جنگد و در یک صحنه بینندگان شاهد آن هستند که شنل روی شانه‌های پیتر قرار می‌گیرد. همچنین بنر در جایی از او می‌خواهد تا انتقام فداشدگان را بگیرد و بالاخره او را یکی از انتقام‌جویان به شمار می‌آورد که پیشرفت خوبی برای مرد عنکبوتی محسوب می‌شود.
بنر و دوستانش به مقر می‌رسند و در آنجا با «ویژن» و «اسکات لنگ» مواجه می‌شوند. البته از اسکات تنها یک سر باقی مانده است که این یکی از نکات جالب و خلاقانه قسمت پنجم است. ویژن برایشان شرح می‌دهد که تنها راه درمان ویروس زامبی استفاده از سنگ ذهن است ولی آن‌ها تکنولوژی کامل برای انجام این کار را ندارند. در همین زمان باکی به دنبال صدایی که شنیده می‌‌شود و در یک انبار «تی‌چالا» را پیدا می‌کند.
تی‌چالا یکی از پاهای خود را از دست داده و برای باکی توضیح می‌دهد که تمام این‌ها و کشاندن افراد سالم به مقر، نقشه ویژن است تا آن‌ها را به خورد معشوقه‌اش «واندا» که آلوده شده است، بدهد. پس از آن نبردی میان واندا و انتقام‌جویان باقی مانده رخ می‌دهد که در انتها ویژن برای پایان دادن به این داستان،سنگ ذهن را از پیشانی خود درمی‌آورد و برای بار چهارم در دنیای مارول کشته می‌شود. ویژن سنگ ذهن را به انتقام‌جویان می‌سپارد تا آن‌ها در «واکاندا» با تکنولوژی‌های خاصشان دنیا را نجات دهند.
یکی از موضوعات عجیب و همزمان جالب قسمت پنجم حضور تانوسی که زامبی شده با سنگ‌های بی‌نهایت بر روی زمین است. مبحثی که  در پایان این قسمت بینندگان را با سوالات بیشتری تنها می‌گذارد و امیدواری آنان به جمع شدن ابرقهرمانان قسمت‌های مختلف در کنار هم بیشتر می‌کند.
تمامی نبردهای این قسمت بدون دیدن خون پیش می‌روند. با آنکه قسمت پنجم دارای فضای دارکی است اما مخاطبان در صحنه‌هایی مانند نصف شدن «فالکون» نیز، به جز چند قطره خون سیاه چیزی نمی‌بینند و با این وجود سایه تاریکی که روی کل قسمت سایه انداخته است را به خوبی احساس می‌کنند.
عشق یکی دیگر از مسائلی‌ست که در این قسمت هواداران اشاراتی به آن را، هرچند کم، مشاهده می‌کنند. قسمت چهارم در نمایش عشق استیون استرنج به «کریستین پالمر» بسیار قوی ظاهر شد اما قسمت پنجم در انجام این کار و به تصویر کشیدن نمایش عشق دیوانه‌وار ویژن به واندا تقریباً ناتوان ماند. باز هم عجله در روایت داستان این قسمت باعث شد تا این وجه از قسمت چهارم نیز ناشیانه و ناپخته به نظر بیاید.
البته زامبی‌ها همیشه طرفداران خود را داشته‌اند و ترکیب آن‌ها با شخصیت‌های مارولی می‌تواند ایده نابی باشد که در آینده دنیای سینمایی مارول با پرداخت بهتر و شخصیت‌پردازی دقیق‌تر، آثار دلچسب‌تری را به بینندگان ارائه دهد.
ادامه این مقاله به بررسی قسمت ششم این انیمیشن سریالی می‌پردازد.
قسمت ششم در پاسخ به این سوال است که چه می‌شد اگر «تونی استارک» دزدیده نمی‌شد؟ در این قسمت همان زمانی که تونی در آستانه دزدیده شدن قرار دارد، «کیلمانگر» او را نجات می‌دهد و در تلاش است با برملا کردن راز شریک تونی، توجه و اعتماد تونی را جلب کند.
موضوعی که بسیاری از هواداران را از این قسمت ناامید کرد؛ عدم وجود المان خلاقیت در ساخت آن از دلایل عمده‌ی این ناامیدی‌ست. همه بینندگان باتوجه به شناخت اولیه‌ای که در فیلم «بلک پنتر» از کیلمانگر به دست آورده‌اند، می‌دانند که او به دنبال به دست آوردن پادشاهی واکانداست و استفاده از هرچیز و هر کسی اصلاً از او بعید نیست.
تمام طول قسمت ششم به تلاش‌های مزدورانه کیلمانگر برای رسیدن به هدفش می‌گذرد. او از تونی استفاده می‌کند تا رباتی را بسازد که در جنگ‌های به جای انسان‌ها مبارزه کند و سپس «رودی»، تی‌چالا و تونی را به راحتی می‌کشد. کیلمانگر تمام آثار جرم خود پاک کرده و به بهانه نجات واکاندا به سوی عمویش، پادشاه واکاندا، می‌رود. او به عمد جنگی میان افراد واکاندا و ربات‌هایی که خودش به همراه استارک ساخته ایجاد می‌کند و با پیروزی در آن عنوان پادشاهی واکاندا را به دست می‌آورد.
پلات کلی داستان در همان ابتدای امر برای مخاطبان لو رفته و هیچ اتفاق غافلگیرانه خاصی نمی‌افتد. هیچ شخصیتی کاری به دور از تصورات هواداران انجام نمی‌دهد. همین موضوع باعث می‌شود که بیننده یک بیست دقیقه ملال‎‌آوری را سپری کند.
مراسم خاکسپاری تی‌چالا یکی از معدود نکات مهم و زیبا این قسمت است که در میان طوفان روایت داستان، تنها چند ثانیه را به خود اختصاص می‌دهد اما همین چند ثانیه نیز قلب طرفداران «چادویک بوزمن» را سرشار از غم می‌کند. این مراسم می‌توانست برای ادای احترام به چادویک حداقل برای چند ثانیه بیشتر به طول بیانجامد اما سازندگان تشخیص دادند که نمایش حیله‌گری‌های همیشگی کیلمانگر واجب‌تر است.
البته از نقاط قوت این قسمت نیز نباید به راحتی گذر کرد که از جمله آن‌ها می‌توان صداپیشگی خوب بازیگران را نام برد. با مرگ چادویک بوزمن این سریال انیمیشنی تبدیل به آخرین حضور او در دنیای سینمایی مارول شد و شنیدن صدایش در این قسمت نیز دلچسب به نظر می‌رسید. همچنین نباید از کنار صداپیشگی شخصیت تونی استارک به راحتی عبور کرد زیرا با غیبت «رابرت داونی جونیور» در این سریال انیمیشنی فردی که برای صداپیشگی تونی انتخاب شده بود باید تمام تلاش خود را برای یک بازی صدای بینظیر انجام می‌داد زیرا آیرن من یکی از مهم‌ترین کاراکترهای مارول به شمار می‌آید.
«میک وینگرت» از پس این وظیفه سنگین به خوبی برآمده و شنیدن صدای او بینندگان را یاد خاطرات می‌اندازد که رابرت در لباس آهنینش برایشان ساخته است.
طراحی نبرد انتهایی نیز از معدود نقاط قوت قسمت ششم است. رنگ‌های زرد پس‌زمینه و صحنه‌های هیجانی نبرد توانستند برای لحظاتی مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار دهند.
لازم به ذکر است که پایان قسمت ششم این سریال انیمیشنی نیز مانند بسیاری از آثار هالیوودی درگیر موضوعات فمینیستی شده است و «پپر پاتز» و «شوری» به عنوان قهرمانان نسل آینده این خط زمانی معرفی شدند. البته پپر پاتز در خط زمانی اصلی نیز لباس آیرن من را به تن می‌کند و در کنار بقیه انتقام‌جویان به جنگ با تانوس می‌پردازد اما گویا این موج نمایش قهرمانان زن در سینمای هالیوود انیمیشن چه می‌شد اگر…؟ را نیز درگیر خود کرده است.
سریال انیمیشنی چه می‌شد اگر…؟ برای برهم ریختن محاسبات بینندگان ساخته شده اما این قسمت از هدف اصلی خود فرسنگ‌ها فاصله داشت. انتظار می‌رود که قسمت‌های بعدی به کیفیت قبلی خود بازگردند تا بیش از این هواداران را از خود ناامید نکنند.
ویجیاتو شخصیت‌های کمیک‌بوکی را به شما معرفی می‌کند:
سریال خوبیه ولی قسمت پنج یکم مسخره بود چون زن هنک (مادر هوپ)قدرتهای ماورا طبیعی که بنفع انسان هاست رو تو فیلم(انت من اند واسپ)بدست آورد و بهتر بود داستان زامبی شدن اون رو هم که منبع بیماری بود نشون میدادن
پ.ن:من خیلی خوب متوجه ارتباط سنگ ذهن با ویروس نشدم اگه میشه توضیح بدین
با اینکه سریال wandavision و Loki رو دیدم ولی این سریال زیاد نتونست جذبم کنه و ندیدمش ولی نقد ها رو خوندم و دیدم ک زیاد دیدنش مهم نیس
نمید
ونم چرا این دو قس.مت آخر انق.د بد تم
وم می
ش.ن
نمید.ونم چرا این دو قس.مت آ.خر انق.د بد تم.وم می.ش.ن
نمیدونم چرا این دو قس.مت آخر انق.د بد تموم میش.ن
انتقام‌جویان: جنگ نهایی» قهر کرده است .
اون جنگ نهایی نبود جنگ ابدیت بودش
Perfect
اکتفا به جایگزینی شخصیت‌های جدید
از کلمات کتاب به جادوی تصویر

source

توسط funkhabari