فیلم «یک زندگی» به کارگردانی جیمز هاوس و نقش آفرینی سِر آنتونی هاپکینز و هلنا بونهام کارتر در ژانر بیوگرافی،درام و تاریخی-جنگی ساخته شده است. «یک زندگی» براساس داستانی واقعی از زندگی «نیکلاس وینتون» که باعث نجات جان ۶۶۹ کودک کمی پیش از جنگ جهانی دوم شده است. ساخته شده است. منبع اقتباس این فیلم کتاب «اگر غیرممکن نیست: زندگی سِر نیکلاس وینتون» نوشته شده توسط باربارا وینتون است.
«یک زندگی» داستان واقعی سِر نیکلاس وینتون، دلال جوان لندنی با بازی آنتونی هاپکینز را روایت میکند که در ماههای منتهی به جنگ جهانی دوم، ۶۶۹ کودک را از دست نازیها نجات داد. نیکی در دسامبر ۱۹۳۸ از پراگ بازدید و خانوادههایی را پیدا کرد که از ظهور نازیها در آلمان و اتریش فرار کرده بودند و در شرایط ناامیدکنندهای با غذایی ناچیز، در معرض تهدید حمله نازیها زندگی میکردند.
جیمز هاوس، سالهای سال است که کارگردانی فیلم و سریالهای تلویزیونی را برعهده دارد. اما فیلم «یک زندگی» نخستین تجربه او در سینما است. فیلم او افتتاحیه خوبی دارد و بیننده را با آنچه قرار است در این ۱ ساعت و ۵۰ دقیقه روبهرو شود مواجه میکند. ابتدا متنی روی صفحه ظاهر میشود تا موقعیت زمانی و تاریخی فیلم را به بیننده اطلاع دهد. سپس با یک موزیک خوب، تصاویری از چند کودک را میبینیم. دوربین به نمایی اکستریم کلوز-آپ از چشمان خیس آنتونی هاپکینز کات میخورد. ناگهان صدایی شنیده میشود و او جا میخورد. ماشینش را که کنار جاده توقف کرده بود راه میاندازد و به خانه میرود. همین سکانس به مخاطب میفهماند که با پیرمردی طرف هستیم که گذشته عجیبی را پشت سر گذاشته و حال، با گذشت ۵ دهه از یک سری اتفاقات ذهنش کماکان با آن دوران کلنجار میرود. سپس وارد فضای خانه میشود و با همسرش کمی آشنا میشویم. کمی درباره اخبار نظر میدهد و متوجه اتاق پر از وسیله و شلوغش میشویم و همسرش از بابت این وضعیت گلایه میکند. همسرش مدتی به سفر کوتاهی میرود و نیک بیلتون فرصتی مییابد تا با خودش، خاطراتش و وسایلش خلوت کند. به این ترتیب ما در طول فیلم فلش بکهایی از سال ۱۹۳۸ و آن اتفاقات میبینیم.
ایده اتاق شلوغ نیک بیلتون جزو آن مواردی است که در فیلم جواب میدهد. در ابتدا نیک کاملا سردرگم است و اتاق بهم ریخته و نامرتبی دارد. درست به مانند افکار و خاطراتش. اما پس از گذشت ۱ ساعت از فیلم و مرور خاطرات، ذهنش آرام میگیرد و سپس در بازگشت همسرش میبینیم که اتاقش را هم مرتب کرده و دیگر آن آشوب دیده نمیشود.
پیش از صحبت درباره شخصیت پردازی و داستان فیلم، باید نقش آفرینی همیشه استادانه آنتونی هاپکینز را تحسین کنم. آنتونی هاپکینز ۸۶ ساله دیگر نیاز به معرفی ندارد و همه سینمادوستان با او آشنا هستند. او در این فیلم هم بازی درخشانی ارائه میدهد و چندین سر و گردن از بقیه بازیگران فیلم (خصوصا هم بازی خود، لنا اولین در نقش همسر نیک) بالاتر است. همواره نوع نگاه و اکت منحصربهفرد هاپکینز با چشمانش، یکی از قویترین اکتهای سینما محسوب میشود. در اینجا هم هاپکینز میتواند با یک نگاه بیننده را مسحور کند و شخصیت پردازی ناقص کاراکترش را درنور ببیند.
فیلم سعی دارد تا روایت اصلی خودش را در سال ۱۹۸۷ انجام دهد و با فلش بکهایی به گذشته و اقدامات نیک بیلتون، پیش از جنگ جهانی اول بپردازد. این تصمیم و نوع تدوین اتفاق خوبی برای فیلم است. زیرا فیلمساز سعی داشته بار تاریخی موضوع را در فلش بکها به تصویر بکشد و بار درام فیلم را در روایت اصلی (۱۹۸۷) نمایش دهد. اما موضوعی که به فیلم لطمه میزند شخصیت پردازیها هستند. از خود کاراکتر نیک بیلتون جوان آغاز میکنم. کاراکتری برای بیننده ساخته نمیشود و صرفا شاهد یک تیپ هستیم. سکانس ضعیفی در فیلم گنجانده شده است که نیک در حال صحبت با یک مسئول مذهبی یهودی است و ظاهرا قرار است در این سکانس با عقاید و طرز فکر نیک آشنا شویم. دیالوگهای نیک بسیار کلیشهای و پرداخت نشده است و این نشاندهنده ضعف فیلمنامه و فیلمساز است. همچنین کاراکترهای حاضر در فلش بک، هیچ کدام شخصیت پردازی نمیشوند و همگی کاراکترهایی ابزاری هستند. «یک زندگی» در حالی که میتواند از هلنا بونهام کارتر بهره زیادی ببرد؛ او را به یک ابزار تبدیل کرده و هیچ بُعدی به کاراکترش نمیدهد. همین ضعف فیلمنامه باعث میشود کنشهای کاراکترها، تلاشهایشان و موانعی که با آنها روبهرو میشوند برای بیننده درگیر کننده نباشد و بیشتر شبیه گزارش خوانی از روی این اتفاقات باشد! حتی در روایت اصلی، کاراکتر همسر نیک شخصیت پردازی ضعیفی دارد و ارتباط بین نیک و همسرش –با اینکه در فیلم حائز اهمیت است- هیچ شکل درستی به خود نمیگیرد.
ضعف فیلمنامه تنها محدود به شخصیت پردازی نمیشود و در روایت هم ایراداتی به چشم میخورد. فیلمساز قصد داشته کلافگی و عذاب وجدان نیک وینتون را به سبب اتفاقات قطار نهم به تصویر بکشد. اما فیلمنامه نمیتواند روی این موضوع کار کند و سکانس مکالمه وینتون با آن خانم فرانسوی، سکانس خوبی نیست. روایت فیلم در فلش بکها هم که ایرادات متعددی دارد.
«یک زندگی» دست روی موضوعی تاریخی و انسانی گذاشته است و خوشبختانه میتواند آن را به ثمر برساند و سکانسهای تاثیرگذاری ساخته میشود. یکی از دلایلی که بیننده را از فیلم دور نمیکند شعار ندادن و شعاری نبودن فیلم است. از طرفی نقطه اوج فیلم در سکانس برنامه تلویزیونی است. جایی که از نیک وینتون به دلیل اقداماتش دعوت میشود تا در برنامه That’s Life شرکت کند. اوج هنرنمایی آنتونی هاپکینز در همین سکانس دیده میشود. چنین ایدهای در فیلم هم بسیار خوب بوده است و موسیقی قدرتمند فیلم میتواند هر مخاطبی را احساسی کند.
چندین جا به موسیقی متن فیلم اشاره کردم. موسیقی متن «یک زندگی» برعهده فولکر برتلمان (هائوشکا) است. این آهنگساز ۵۸ ساله آلمانی سال گذشته توانست جایزه بهترین موسیقی متن را در مراسم اسکار، برای فیلم All Quiet on the Western Front برنده شود. در «یک زندگی» بدون هیچ شکی موسیقی متن یکی از برگهای برنده فیلم است و به تاثیرگذاری هر سکانس کمک قابل توجهی کرده است. در سکانسهای خلوت آنتونی هاپکینز با خودش، پیانو سولو به خلق فضا کمک کرده است و در سکانسهای حماسی فلش بک، ویولون حس تکان دهندهای به فیلم میدهد.
ایدههای فیلم در سکانسهای برنامه تلویزیونی بسیار خوب است و خصوصا در بار دوم با کارگردانی و فیلمبرداری بسیار خوبی هم مواجه هستیم. به دنبال سکانس درخشان برنامه تلویزیونی، پایان بندی خوب فیلم را داریم که البته با کمی تجربه بیشتر از سوی کارگردان میتوانست به پایانی درخشان برای این اثر تبدیل شود. در سکانس پایانی تعدادی از نجات یافتگان سال ۱۹۳۸ به همراه فرزندان و نوههایشان در خانه نیک حاضر میشوند. حضور بچهها در استخر با شور و نشاط کودکانه، ایده بسیار خوبی بوده است که بیش از هر چیز میتواند تداعی کننده مفهوم زندگی باشد. فیلمساز، ایده درخشانی برای نمای پایانی خود دارد اما فیلمبرداری و خود کارگردانی اجازه ساخت یک پایان درخشان را به فیلم نمیدهد.
در پایان باید گفت فیلم «یک زندگی» فیلم نسبتا خوبی است که بزرگداشتی برای نیک وینتون محسوب میشود. «یک زندگی» در ستایش انسانیت، به لطف نقش آفرینی استادانه آنتونی هاپکینز و موسیقی شنیدنی فولکر برتلمان میتواند در سکانسهای پایانی خود احساسات مخاطبانش را جریحه دار کند. کارگردانی ناپخته در برخی سکانسها و همچنین ایرادات فراوان فیلمنامه در بحث پرداخت شخصیتها و جزئیاتِ روایت، باعث میشود فیلم به اثری قدرتمند تبدیل نشود. اما میتوان «یک زندگی» را دید و از آن لذت برد.
source