در این مطلب به بررسی داستان اولین نسخه از سری محبوب Nioh خواهیم پرداخت. لطفاً تا انتهای مقاله با ما همراه باشید.
بخش اول: روایت داستان
اوایل بازی نوشتهای بر روی صفحه ظاهر میشود برگرفته از کتاب سفرهای مارکو پولو:
در شرقیترین مکانها، سرزمین زیپانگو وجود دارد؛ سرزمینی پر از عمارتهای سلطنتی و جواهرات. کوبلای خان، رهبر مغولهای آن زمان، با ارتشاش به این سرزمین حمله میکند؛ اما جنگجویان اهالی زیپانگو با کمک «سنگ جادویی» موفق میشوند از خود دفاع کنند.
از این طریق متوجه میشویم داستان بازی حول محور آن سنگ جادویی روایت میشود. امروز با روایت داستان جذاب Nioh 1 در خدمت شما عزیزان هستم و قبل از شروع میخواهم این نکته را متذکر شوم که اتفاقات رخ داده در بازی میتوانند روزی به کارتان بیایند؛ چرا؟ در پایان مقاله به شما خواهم گفت؛ پس تا انتهای این نوشته با من همراه باشید.
داستان بازی از جایی شروع میشود که در قرن هفدهم میلادی ویلیام آدامز، شخصیت انگلیسیتبار بازی که عضو نیروی دریایی میباشد، درون زندان است. وی در دوران نبرد دریایی بین اسپانیا و انگلستان از طرف ملکه الیزابت مأموریت داشت تا سنگی به نام آمریتا را از کشور ژاپن به انگلستان بیاورد؛ اما در این بین توسط مأمورین وزیر انگلستان دستگیر میشود تا کسی از موضوع سنگ جادویی با خبر نگردد. ویلیام درون زندان بود تا اینکه با موجودی جادویی و قرمز رنگ به نام Saoirse آشنا میشود و به کمک این موجود دست به فرار میزند؛ اما در آخرین لحظات فردی به نام ادوارد کِلی سد راهشان میشود و با جادو، موجودِ همراه ویلیام را اسیر میکند و با کمک سنگ آمریتا فرد مردهای را به اهریمنی خطرناک تبدیل مینماید تا ویلیام را بکشد و خودش هم از آن مکان به مقصد ژاپن به راه میافتد. از این طریق ویلیام متوجه میشود سنگ مورد بحث علاوه بر قدرتهای جادویی، توانایی برگرداندن افراد مرده به زندگی را نیز دارد. وی پس از کشتن اهریمن، سوار بر قایق میشود تا به ژاپن سفر کند و موجودِ همراهش را باز پس گیرد.
وقتی ویلیام به ژاپن میرسد، کمی پس از پیادهروی در ساحل، سر از یکی از روستاهای اطراف در میآورد و با هیولایی قرمز رنگ روبهرو میشود و موجود را از بین میبرد؛ کمی جلوتر وی با نینجایی مواجه خواهد شد که خود را هانزو هاتوری معرفی میکند و مهارت ویلیام را تحسین مینماید. هانزو هاتوری خوشحال است که وی توانسته هیولای مذکور را از بین ببرد. او که مهارت بالای ویلیام را در شکست دادن اونی (oni-جن) دیده بود، از وی دعوت میکند تا با او همراه شود و توضیح دهد قضیه از چه قرار است.
در ادامه، ویلیام متوجه حضور موجودی به نام نکوماتا میشود؛ موجودی گربه شکل که همانند Saoirse قابلیت پرواز دارد و به ویلیام توضیح میدهد که آنها ارواح محافظ هستند و همچون خودش، موجودات دیگری با قابلیتهای فرابشری وجود دارند؛ با اشکال مختلف که زاده ایمان و پاکی انسانها هستند؛ اما در عوض، موجودات شیطانی هم وجود دارند که سرچشمه وجودشان اعمال پلید انسانها است و از کینه و نفرت به وجود میآیند. نکوماتا به ویلیام میگوید تقارن میان خوبی و بدی به علت جنگ داخلی در ژاپن به هم خورده است و کینه بیش از حد افراد از یکدیگر باعث شده شیاطین (Yokai) زیادی در اطراف پرسه بزنند و قدرتمند شوند. ویلیام و هانزو با یکدیگر قرار میگذارند تا ویلیام در کشتن یوکایها به هانزو کمک کند و در عوض، هانزو در پیدا کردن ادوارد کِلی به ویلیام یاری رساند.
در اولین ماموریت، ویلیام یوکایی خطرناک و قدرتمند را شکست داده و با این کار جانِ لرد تکوگاوا ایهیاسو را نجات میدهد. تکوگاوا یکی از جناحهای قدرتمند ژاپن است و قصد دارد با از بین بردن دشمنانش تمامی ژاپن را متحد کند. از طرف دیگر، ادوارد کِلی به دیدار ایشیدا میتسوناری میرود؛ فرمانده قدرتمند در غرب ژاپن. وی قدرتمندترین دشمن تکوگاواست و به عنوان دیگر جناح قوی در ژاپن شناخته میشود. ادوارد با وی متحد میشود تا هر دو به خواستههایشان برسند.
در ادامه، ویلیام و کِلی چندینبار با هم مبارزه میکنند. در یکی از دفعات ویلیام مأموریت پیدا میکند ساموراییای به نام تاچیبانا را نجات دهد. زمانی که پس از کشتن چندین یوکای به تاچیبانا میرسد، چهره سامورایی تغییر میکند و ادوارد کِلی خود را نشان میدهد. ویلیام متوجه میشود ادوارد نقشه دارد تا همسر فرمانده مشهور قدیمی ژاپن، اودا نبوناگا، را با کمک آمریتا در فرم شیطانی احضار کند. ویلیام جلوی نقشههای پلید وی را میگیرد. در قسمتی دیگر از بازی، ادوارد منبع بزرگی از آمریتا را مییابد و با شکستن آنها، ارواح شیطانی زیادی را آزاد میکند؛ اما بار دیگر ویلیام آخر کار از راه میرسد و با کمک نکوماتا (روح محافظ گربه شکل) موفق میشود ارواح شیطانی را شکست داده و ادوارد کِلی را فراری دهد. زمانی که آنها به قلعه لرد تکوگاوا میرسند، متوجه میشوند ادوارد دختر لرد را گروگان گرفته است و ویلیام برای چندمینبار جلوی نقشههای پلید ادوارد را میگیرد و دختر را نجات میدهد.
پس از این نبردها میان ادوارد و ویلیام، زمان جنگ بسیار مهمی بین نیروهای تکوگاوا و ایشیدا میتسوناری فرا میرسد. طی این نبرد تاریخساز دو تا از قویترین جناحهای ژاپن حضور دارند و ویلیام در جناح تکوگاوا شمشیر میزند؛ وی در ابتدا ژنرال معروف جناح متیسوناری، اوتاری یوشیتسوگو، را شکست میدهد؛ ژنرالی که با کمک کیمیاگریهای ادوارد کلی حالت انسانی خود را از دست داده و برای به دست آوردن قدرت بیشتر، خود را شبیه به یوکای کرده بود. سپس، ویلیام ژنرال دیگر، یعنی شیما ساکون، را شکست میدهد. در صحنه نبرد هم نیروهای تکوگاوا در حال کشتن سربازان دشمن بودند و میتسوناری شکست را پیش روی خود میدید. در این حین ادوارد به وی پیشنهاد میدهد با فدا کردن جان ۳۰۰ سرباز، مراسم احضار موجودی قوی را انجام دهند تا سپاه تکوگاوا را با کمک آن موجود نابود کنند.
میتسوناری این اجازه را میدهد و ادوارد توسط موجود شیطانی مار مانندش جان ۳۰۰ سرباز وی را میگیرد و موجودی اسکلتشکل و بسیار عظیم را احضار میکند. ویلیام با کمک راهبی به نام تِنکای، موجود را شکست میدهد. در ادامه تکوگاوا، ویلیام را مأمور تعقیب کردن میتسوناری میکند که حالا به کوه ایبوکی گریخته است. در آنجا میتسوناری به ویلیام میگوید قصد دارد لرد هیوشی را به زندگی باز گرداند؛ زیرا باور دارد او تنها فردی است که میتواند ژاپن را متحد سازد. درست در همین حین، ادوارد کِلی از پشت سر به میتسوناری شمشیر میزند و او را به یوکای تبدیل میکند؛ ویلیام هم او را شکست میدهد و میتسوناری به حالت انسانی باز میگردد. تِنکای راهب هم چهره خود را نشان میدهد و مشخص میشود او شخصی است که با خیانت به اودا نبوناگا، باعث مرگ وی شده. همچنین به ویلیام میگوید متوجه شده است که هدف بعدی ادوارد، زنده کردن اودا نبوناگا است؛ قویترین فرمانده در کل تاریخ ژاپن.
زمانی که ویلیام خود را به ادوارد میرساند، متوجه میشود خیلی دیر شده است و ادوارد، لرد نبوناگا را زنده کرده است. ویلیام با نبوناگا مبارزه میکند؛ اما شکست میخورد. نبوناگا از جان ویلیام میگذرد و وی را نمیکشد و به ادوارد میگوید: «فکر میکنی از تو اطاعت میکنم؟ من نمیخواهم بازیچه دست شما بشوم». نبوناگا پس از گفتن این جمله قلعه را ترک میکند. در آخرین تلاش، ادوارد موجودی بسیار عظیم شبیه به اژدهای چند سر احضار میکند و ویلیام این موجود را شکست میدهد و ادوارد که ضعیف شده است در مورد اربابش، جاندی، به ویلیام میگوید و ادعا میکند که تمامی این کارها را به دستور جاندی انجام داده است. ویلیام ادوارد را میکشد و روح نگهبانش را باز پس میگیرد.
با از بین رفتن میتسوناری، حالا تکوگاوا فرمانروای کل ژاپن است و لقب دایمیو (فرمانروای مطلق منطقه و ارتش) را کسب کرده. او دستور کشتن ویلیام را صادر میکند تا حقایقِ در مورد جادو و آمریتا را مخفی سازد. مأمور این کار مخفیانه از انجام دستور سرپیچی میکند و میتسوناری نیز در ملا عام سرش بریده میشود. سه سال بعد، ویلیام به انگلستان میرود تا جاندی را از بین ببرد. وی به ویلیام پیشنهاد اتحاد برای فتح جهان را میدهد؛ ولی ویلیام قبول نمیکند. جاندی هم با استفاده از آمریتا تبدیل به هیولا میشود تا وی را از بین ببرد؛ ولی ویلیام او را شکست میدهد؛ چشمانش را کور میکند و مخفیانه به ژاپن باز میگردد.
قسمت دوم: نکاتی در مورد Nioh 1
در سال ۲۰۰۴ مشخص شد آقای آکیرا کوروساوای معروف، کارگردان آثاری چون راشامون، هفت سامورایی، سریر خون و بسیاری آثار بزرگ دیگر، فیلمنامهای به نام ONI در باب سامورایی غربی و مو طلایی که به دنبال سرنوشت خود است را به پسرش، هیساو کوروساوو، داده است تا کارگردانی کند؛ اما به دلایل نامعلوم در تاریخ ۲۰۰۵ این فیلم کنسل شد و دل طرفداران کوروساوا به درد آمد.
در مراسم E3 سال ۲۰۰۵، شرکت معروف Koei Tecmo، ناشر آثاری همچون Samurai Warriors و Dynasty Warriors، بازیای همانند این دو اثر به نام NI-OH را معرفی کرد و تریلری سینماتیک از آن پخش شد:
بازی در مورد سامورایی مو طلایی و غربی بود که یک تنه به صفوف دشمن حمله میکرد و باید درون بازی صدها تن را میکشت. این محصول قرار بود به طور انحصاری برای PS3 منتشر شود؛ اما پس از چند سال بیخبری، طرفداران با حدس و گمانهزنی فکر میکردند بازی کنسل شده است؛ تا اینکه در سال ۲۰۱۵ مشخص شد Koei Tecmo وظیفه ساخت بازی را به تیم نینجا، سازنده آثاری چون Ninja Gaiden و Dead or Alive سپرده. معرفی جدید با تغییر نام به Nioh همراه بود و بازی برای PS4 و بعدتر، برای PC منتشر شد.
این عنوان علاوه بر نام سازنده و ناشر، دارای برند Kou Shibusawa نیز میباشد. این نام به بازیهای تاریخی Koei Tecmo داده میشود؛ همچون Obunaga’s Ambition و Romance of the Three Kingdoms. همچنین این نام علاوه بر تاریخی بودن، بازی به حضور آقای یوچی آریکاوا در ساخت محصول هم مربوط میشود. وی یکی از موسسان و سهامداران ارشد Koei Tecmo است. در این موقعیت شاید از خود بپرسید بازی Nioh که شامل وجود شیاطین و موجودات عجیب غیرواقعی است، چرا برند عناوین تاریخی را بر خود دارد؟ پاسخ این است که بازی Nioh 1 داستان نبردهای ۱۴۰ ساله سکیگهارای ژاپن را در قالبی فانتزی روایت میکند و اشخاص درون بازی ساختگی نیستند و وجود تاریخی داشتهاند.
هر شخصی که درون بازی کشته میشود حتی تاریخ دقیق مرگاش رعایت شده است. بازی حتی از این هم فراتر رفتار کرده و با ظرافت بسیار، نکات تاریخی جالب را به مخاطب در غالب اثری جذاب میفهماند؛ به عنوان مثال، آقای تکوگاوا چهار ژنرال معروف داشت که به آنها چهار پادشاه بهشت میگفتند (یا به ژاپنی شیتِینو). در این بین یکی از آنها هوندا تاداکاتسو نام داشت؛ در متون تاریخی آمده که وی در هیچ نبردی زخمی نشده است و حتی خش به زرهاش هم نیفتاده. سلاح وی نیزه بوده و تا به امروز در موزه شهر توکیو نگهداری میشود. گاردین هوندا درون بازی به شما قدرتی میدهد که ضربات، اثری بر رویتان نمیگذارد و زخمی نمیشوید و دفاع شما را بالا میبرد. از این رو میتوان در هم آمیخته شدن جذاب و شیرین تاریخ با تخیلات فانتزی را در Nioh 1 مشاهده کرد و درس گرفت. برای همین گفتم Nioh 1 میتواند روزی به کارتان آید؛ زیرا به نوعی درس تاریخ است.
حتی شخصیت اصلی بازی، ویلیام آدامز، نیز برگرفته از واقعیت بوده. در تاریخ، وی یکی از بازرگانان کمپانی هند شرقی بود که به ژاپن سفر کرد. در هنگام ورود، افراد تکوگاوا وی را دستگیر میکنند؛ اما بعدتر وی مشاور نظامی تکوگاوا میشود و به ارتش وی نحوه استفاده از باروت و کشتیسازی مدرن را میآموزد. بعدها او راه و روش سامورایی را یاد گرفته و لقب اولین سامورایی غربی را مال خود میکند. ژاپنیها او را Miura Anjin صدا میزدند. با اینکه ویلیام به ارتش تکوگاوا نحوه کار با سلاحهای جدید را آموزش داد؛ اما خودش در نبرد سکیگهارا شرکت نکرد؛ با زنی ژاپنی ازدواج نمود و در سن ۵۵ سالگی از دنیا رفت.
در مورد هانزو هاتوری هم باید به شما عزیزان بگویم وی همان هانزو هاتوری معروف و مشهور نیست. این شخصیت، پسر آن شخص مشهور بوده که نام و لقب وی به او تعلق گرفته است. خود شخص هانزو هاتوری قبل از نبرد سکیگهارا و اتفاقات بازی میمیرد. وی بارها جان تکوگاوا را نجات داده است. حتی در تاریخ آمده یک بار به تنهایی افرادی که شبانه قصد ترور تکوگاوا را داشتند، میکشد. وی به قدری در نبرد دارای مهارت بوده است که مردم او را هانزوی شیطانی صدا میزدند و اعتقاد داشتند قدرت وی انسانی نیست. بر خلاف تصورتان، سلاح وی نیزه بوده و امروزه کلاه او و نیزهاش در موزه قابل رویت هستند. در اوایل بازی و در اولین دیدار هانزو با ویلیام، وی گربهای را با خود به همراه دارد و با نگاه به چشمانش زمان را اعلام میکند. این کار در گذشته مرسوم بوده و تکنیک شاخص آفتاب با چشمان گربه نام داشته است. افراد با تغییر ظاهر مردمک گربه، متوجه ساعت میشدند.
از توجه و همراهی شما دوستان گیمفایی صمیمانه سپاسگزارم.
source