حکایت بازرگان و موش آهن خوار: موش آهن خوار یکی از قصه های آموزنده درباره امانت داری در کلیله و دمنه است که توسط مهدی آذریزدی، نویسنده توانای کودک و نوجوان به فارسی روان بازگردانی شده است. با بخش سرگرمی مجله اینترنتی گفتنی همراه باشید.
این هم جالبه بخونی: بازی فکری: اگه شیاد شناسی بگو کدوم مادربزرگ قلابیه و بچه ربا است؟!
این هم جالبه بخونی: چیستان: آن کدام شهر است که همه حروف ورامین را دارد!؟
حکایت بازرگان و موش آهن خوار
بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایهی خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آنها را نزد دوست خود به امانت گذاشت. چون فکر میکرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی افتد.
پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: «دوست عزیز، من واقعا متاسفم. اما من آهن های تو را در گوشه ای از انبار نگاه می داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن ها را خورده است.»
مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: «بله، من هم شنیده ام که موش آهن دوست دارد. تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.»
دوست بازرگان با خود فکر کرد که حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده است، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده، تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانهی او خارج می شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد.
او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانهی دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود گفت: «دوست عزیز، من شرمندهی شما هستم، اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم.»
این هم جالبه: بازی فکری: اگه باهوشی در حد اسپانیا بگو کدوم یکی داره زامبی میشه؟!
بازرگان که منتظر این سخنان بود گفت: «آیا بچه شما پسر نبود؟»
صاحبخانه گفت: «چرا. »
– «پیراهن راهراه و جلیقه مشکی تنش نبود؟ کلاه بافتنی نداشت؟»
– «چرا، چرا.»
– «شلوار سفید و کفش مشکی نداشت؟»
صاحبخانه با اضطراب تمام گفت: «چرا خودش است. کجا او را دیدی؟»
، گفت: «اما من دیروز، زمانی که به خانه می رفتم، دیدم که کلاغی کودکی را به منقار گرفته بود و با خود می برد.» دوست خائن او که پریشان تر شده بود فریاد زد: «آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم من نیست کودکی را که وزنش ده من است بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کرده ای؟»
اما بازرگان بلافاصله پاسخ داد: «تعجبی ندارد. در شهری که موش می تواند آهن بخورد، کلاغ هم می تواند کودکی را ببرد.» دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: «حق با تو است. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.» بازرگان که دیگر ناراحت نبود در پاسخ گفت: «بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود. زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی.»
امیدواریم از حکایت بازرگان و موش آهن خوار لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.
حکایت چیست؟
حکایت نوعی از داستان کوتاه است که در آن درس یا نکتهای اخلاقی نهفته است. این درس یا نکته بیشتر در پایان حکایت بر خواننده آشکار میشود. شخصیتهای حکایت حیوانات یا اشیای بیجانند. زمانی که حیوانات شخصیت حکایتند، مانند انسانها سخن میگویند و احساسات انسانی از خود نشان میدهند. یکی از بهترین نمونههای حکایت در زبان فارسی را میتوان در کلیله و دمنه دید.
حکایتها معمولاً طوری نوشته میشوند که خواننده به سادگی آنها را درک کند. ادبیاتی را که در حکایتها به کار برده میشود، ادبیات تعلیمی مینامند.
برخی حکایتها از نسلی به نسل دیگر بازگو میشود. بیشتر در حکایت با استعاره از اشیا یا حیوانات، نابخردی انسان در رفتار و منشش به وی نشان داده میشود. گاهی حکایت آکنده از طنز یا هزل است.
source