گرگ را چه به پوستین دوزی: روزی روزگاری شیر مانند همیشه، سلطان جنگل بود و گرگ هم دل پرخونی از او داشت؛ چرا که نه قدرت مبارزه با شیر را داشت و نه شیر به او فرصت می داد که با خیال راحت به شکار بپردازد؛ گرگ برای نجات پیدا کردن از این گرفتاری و مبارزه با شیر ساعت ها فکر کرد و در نهایت نقشه ای کشید.

اصطلاح گرگ را چه به پوستین دوزی

فردای روزی که نقشه اش را به خوبی طراحی کرد به طرف شیر رفت و سلام و تعظیم کرد، احترام لازمه را به جا آورد و گفت: حضرت سلطان همه می دانند که شما پادشاه حیوانات هستید؛ اما اخیراً خرسی در جنگل پیدا شده که می گوید: “شیر سگ کی باشد؟ از این به بعد من سلطان جنگل هستم.” شیر بدون این که پرس و جو کند، به حرف گرگ اعتماد کرد. خیلی عصبانی شد و گفت: دماری از روزگار خرس در بیاورم که در قصه ها بنویسند! برو هر طور شده خرس را به اینجا بیاور!

گرگ که دید قسمت اول نقشه اش عملی شده خیلی خوشحال شد. تعظیمی دروغین کرد و به طرف خرس رفت؛ خرس بی خبر از همه جا زیر درختی نشسته بود؛ گرگ به او و نزدیک شد و گفت: ” مژده بده برایت خبر خوشی دارم”، خرس گفت: “خوش خبر باشی، بگو ببینم چه خبری داری؟”

گرگ گفت: شیر تصمیم جالبی گرفته است؛ به من گفت که پر زورتر از خرس حیوان دیگری را سراغ ندارم و تصمیم دارم او را معاون خودم کنم، حالا هم مرا فرستاده تا تو را پیش او ببرم! خرس خوشحال شد و گفت: ” پس بیا همین حالا راه بیوفتیم!”

گرگ را چه به پوستین دوزی 1

گرگ گفت: ” بله، هر چه زودتر برویم بهتر است؛ شیر را که دیدی با عجله به طرفش برو و بغلش کن تا بفهمد که داری از او تشکر میکنی!”

گرگ و خرس راه افتادند تا به شیر رسیدند؛ شیر را که از دور دیدند گرگ گفت: “درست نیست من به حضور سلطان بیایم خودت تنها برو و خودش را به پشت درختی رساند و از دور شیر را زیر نظر گرفت که ببیند چه می کند.

قسمت دوّم نقشه ی گرگ هم عملی شد خرس با شتاب به طرف شیر دوید تا او را در آغوش بگیرد و تشکر کند.

شیر که دید خرس با شتاب به طرف او می آید، مطمئن شد که او دشمن است و قصد حمله و درگیری دارد به همین دلیل پیش دستی کرد و به سمت خرس حمله ور شد تا خرس به خودش بیاید شیر گلویش را فشرد و پوستش را کند گرگ با ادب و احترام پیش آمد و گفت تبریک میگویم حضرت سلطان شما قوی ترین دشمن خود را از بین بردید بعد نگاهی به پوست خرس انداخت و گفت: «چه پوست گرم و نرمی! اگر اجازه دهید با پوست خرس برای شما پوستین قشنگی بدوزم که شما را در سرمای زمستان از برف و سرما نجات بدهد.

شیر گفت: ” نمیدانستم تو پوستین دوزی هم بلدی!”  گرگ گفت: ” اختیار دارید قربان اجازه بدهید نخ و سوزنم را بیاورم و پوست خرس را به تنتان اندازه کنم! ”

گرگ رفت و با سوزن نخ برگشت؛ با چرب زبانی پوست تازه ی خرس را به تن شیر پوشاند و بعد شکاف های آن را دوخت و گفت: بهتر است تمام روز را زیر آفتاب بمانید تا پوستین شکل تن شما را بگیرد، شیر کاری را که گرگ گفته بود کرد.

گرگ را چه به پوستین دوزی 3

بر اثر تابش آفتاب پوست خرس بر تن شیر خشک شد؛ تا آن جا که دیگر نمی توانست قدم از قدم بردارد. عصر که شد گرگ به کنار شیر آمد و بدون اجازه مشغول خوردن گوشت خرس شد؛ شیر گفت: ” بیا پوستین را از تن من در بیاور که خیلی گرسنه ام گرگ گفت: بهتر است همان طور بمانی تا از گرسنگی بمیری! آخر حیوان کم عقل، فکر نکردی که گرگ را چه به پوستین دوزی؟ ”

کاربرد ضرب المثل گرگ را چه به پوستین دوزی

از آن به بعد، درباره ی دشمنی که ادعای مهر و محبت کند، ضرب المثل “گرگ و پوستین دوزی؟” را به کار می برند.

source

توسط funkhabari.ir