قسمت ماقبل آخر فصل دوم سریال خاندان اژدها با عنوان «The Red Sowing» به نمایش درآمد؛ اکنون پرسش این است که در آستانه پایان این سریال آیا داستان شتاب بیشتری گرفته است یا خیر؟! برای رسیدن به این پاسخ در ادامه با بررسی قسمت هفتم از فصل دوم خاندان اژدها همراه ویجیاتو باشید.
فصل دوم سریال خاندان اژدها به سرعت به پایان خود در هفته پیش رو نزدیک میشود. هر چند باید بگویم از این بابت متاسف نیستم؛ اما چرا؟ چون احساس اتلاف وقت حس غالبی است خود من در طول نمایش این فصل تجربه کردم. البته این حس نه حتی برای من، بلکه برای سازندگان نیز قابل لمس بوده است.
هر یک از ما به عنوان مخاطب با اپیزودهای پرکننده محتوا مواجه شدهایم، یعنی اپیزودهایی که برای کمک به فیلمنامهنویسان برای تکمیل مدت زمان تحمیل شده یک محصول معین طراحی شدهاند. با این حال، برای اولین بار این تصور را دارم که کل فصل دوم سریال House of the Dragon پرکننده است.
با نگاهی به کل فصل دوم متوجه خواهیم شد اگر اتفاقات قسمت چهارم و اقدامات احتمالی قسمت آخر را حذف کنیم، مشخص میشود که روایت سریال در همان مکانی که در ابتدای فصل دوم قرار داشت، درجا زده است. این یعنی شخصیتهای مهم در دو جبهه سبز و سیاه به شکل جالبی که انتظار آن را داشتیم رشد نکردند!
در واقع هیچ یک از شخصیتها مسیر جالبی را طی نکردند (به غیر از اگان و ایموند، اما این نتیجه یک قسمت است، نه رویدادهایی که با دقت برنامه ریزی شده اند). در این بین اکشن و کنشهای هیجانانگیز هم کم بود، اما من از کم بودن اکشن یا لحظات هیجانی گلایه ندارم، بلکه از نحوه نگارش این شخصیتها گله مندم. به سادگی میتوان گفت دوست داشتن یا گرایش داشت کسی در اینجا سخت است. برای مثال شخصیتها جوانتر ساده هستند (رینا) و به ندرت ظاهر میشوند یا هر هفته بسته به نیاز نویسندگان شخصیتها تغییر میکنند.
حتی آن شخصیتهایی که کاریزما بالایی دارند، مثل اگان و ایموند، در این قسمت هفتم کار شاخصی ندارند. سازندگان به طور مداوم معرفی شخصیتهایی را که میتوانند نفسی طراوتبخش و برخی پویاییهای دیگر را به ارمغان بیاورند (مانند دیرون تارگرین) به تعویق میاندازند یا به سادگی آنها را حذف میکنند (نتلز). حتی در فصل دوم، من مخاطب غیبت ریس ایفانس در نقش اتو هایتاور و پدی کانسیداین در نقش پادشاه ویسریس را بیش از هر زمان دیگری احساس میکنم (البته شایان ذکر است که او باز هم در این قسمت نقش کوتاهی داشت).
اما در قسمت هفتم شاهد این بودیم که سازندگان فضایی را به شخصیتهای جوان اختصاص دادند زیرا در آخرین قسمت طیفی از نحوه نمایش رفتاری آنها به ما ارائه شد. از یک طرف، ما جیس را داریم که تازه به یاد میآورد که پسر حرامزاده هاروین استرانگ است. البته ترس او در این لحظه منطقی است. حتی اگر مادرش برنده شود و او جانشین باقی بماند، بسیاری از مردم میراث او را زیر سوال خواهند برد. از سوی دیگر با ورود بسیاری از اژدها سواران جدید، حفظ آرامش برای او هم آسان نخواهد بود.
با این حال، زیر سوال بردن اعتبار جنگ از سمت جیس به سادگی احمقانه است. این شخصیت امیدوار است که اگر مادرش تسلیم شود، ایموند (به یاد داشته باشید، همان کسی که برادرش را به قتل رساند) آنها را زنده میگذارد. خب من سعی کردم از منشور کتاب به سریال نگاه نکنم، اما با نمایش چنین محتوایی باید اشاره کنم که در رمانها، جیس به عنوان یک دیپلمات خوش بیان و ممتاز دیده میشد، اما در سریال او یک آدم بداخلاق، ناراضی و پرسشگر است.
اما جدا از جیس در این قسمت، لرد تالی جوان نیز به داستان بازگشت. چنین سکانس یا لحظاتی حکم همان نفس تازه را برای سریال دارند که در این فصل به شدت کم بود. من واقعاً از پویایی او در رویارویی با دیمون و آوردن شاهزاده سرکش به دست عدالت خوشم آمد. این شخصیت با وجود سن کم و نداشتن تجربه، اجازه نمیداد مرعوب فضا شود. نکته خوب این است که بازیگر جوان نقش تالی بار صحنه را روی دوش خود حمل کرد. این یعنی او کاریزماتیک بود، بنابراین بازی او با لبخند بر لب مخاطب تماشا میشد.
ولی مایه شرمساری است که نمیتوان همین حرف را برای شخصیتهای دیگر که از نظر تئوری مهمتر هستند، گفت. بارها این نکته را در طول این فصل گفتم و همه شاهد بودیم که سازندگان در تلاش برای تقلید دوباره از سریال محبوب Game of Thrones هستند و میخواهند بازیهای پشت صحنه را به نمایش بگذارند. این در صحنهای که لریس استرانگ با ارباب شورای کوچک صحبت میکرد بهتر احساس شد. با این حال، نکته چنین صحنههایی در خاندان اژدها این است که عاری از هر گونه حاشیه و دسیسه هستند.
در مقابله این صحنه، سکانسی که در آن استرانگ به اگان کمک کرد تا به رختخواب برگردد بسیار جالبتر بود. این صحنه معلوم میکند که لاریس در حال اصرار است که پادشاه هر چه زودتر باید به شکل عادی خود بازگردد. پیش بینی نیت واقعی چنین شخصیت موذیانهای سخت است، اما در ظاهر این شخصیت برای تارگرین جوان متاسف است و بهترینها را برای او میخواهد. ولی من شک دارم که این توجه از روی همدردی باشد. بلکه نتیجه ترس یا رنجش نسبت به ایموند است که او را تحقیر کرده است.
اما در سوی دیگر داستان دیمون در آخر به بهای باورها و جاه طلبیهای خود ارتشی به دست آورد. کمان هارنهال یکی از کشیده ترین خطوط داستانی این فصل بود که هم خسته کننده بود و هم هیجانی خاصی را به دنبال نداشت. حیف که این همه وقت برایش تلف شد؛ چرا که در سرانجام دیمون هیچ مسیر جالبی را دنبال نکرد. منظور من این است که ما چیز جدیدی از او یاد نگرفتیم.
نکته این است که دیمون هنوز هم تلاش زیادی میکند تا پادشاه شود. شاید چشم انداز تخیلاتش با ویسریس سرانجام او را منصرف کند؟ ولی در هر صورت، این محتوا نه تنها وقت مهم داستان را هدر میدهد، بلکه میتواند برای طرحها و شخصیتهای دیگر نیز مشکل ایجاد کند. چرا که زمان سریال برای پرداخت موضوعات مهمتر را استفاده میکند. این خط داستانی حتی استعداد بازیگری مت اسمیت را نیز هدر داد.
این هنرمند تمام تلاش خود را کرد تا چیزی از ماجراجویی در قلعه خالی از سکنه بدست آورد که برای من چنین خط داستانی یادآور مبارزات اسکوبی دو با ارواح شرور کارتونی بود. متأسفانه این خط و محتوا هیچ کمکی به فصل دوم سریال نکرد. اما وقتی صحبت از آلیسنت به میان میآید، کم بازهم برداشتهای منفی مشابهی دارم. در این قسمت ما آلیسنت را در سکوت و در جنگل و دریاچه مشاهده میکینم که شاید از نظر بصری این قابهای حضور این شخصیت زیبا بود، اما این تصاویر زیبا به شکل عمیق بی معنی بود.
با همه این تفاسیر قسمت هفتم و ماقبل پایانی سریال خاندان اژدها در فصل دوم بدون شک با آخرین سکانس خود از یک ناامیدی کامل نجات مییابد. طرحی که به مردم عادی، حرامزادههای تارگرین، لقب اژدها سوار داده شود، روی کاغذ ایده خوبی است. خوشحالم که رینیرا برای چندین قسمت به طور فعال برای یک جنگ آماده شده است.
سکانس رویارویی انسانهایی که برای امتحان شانس خود جلوی اژدها سوزانده میشدند، در نگاه اول شاید یک رویارویی ساده باشد. این شاید خیلیها بگویند این فقط یک تکرار منظم از نمایش سرگرمی با محوریت اژدهایان بود. با این حال، برآيند سکانس با رسیدن به دو اژدها سوار به شدت خوب به نظر میرسد. در طول این صحنهها ما به عنوان مخاطب همه چیز را از منظر آدمهای کوچک و بی دفاع تماشا میکردیم که فقط حس وحشت و ناامیدی را تشدید میکرد.
به نظر من از نگاه اجرا، اکثر افکتها و نماها عالی بود. حتی گاهی این تصاویر من را به یاد فیلم گودزیلا از سال 2014 میانداخت. این یک سکانس نشان داد که ورمیتور چه جانور قدرتمندی است و چه دارایی ارزشمندی میتواند برای جبهه سیاه داستان باشد. البته هر دو اژدهاسوار جدید یعنی هیو و اولاف هیچ احساسی از من برنمیانگیزند، اگرچه دومی صحنه نسبتاً خندهداری در یک مسافرخانه داشت. ولی جدا از تمام این نکات چیزی که واقعاً در این سکانس مرا تحت تأثیر قرار داد، طراحی صدا بود که از استاندارد بسیار بالایی برخوردار بود.
تمام صداهای ایجاد شده توسط اژدها در این سکانس باعث ایجاد تنش و افزایش احساس تهدید دائمی میشود. اما صحنه آخر هم خیلی جالب بود. رینیرا در حال حاضر با این حوادث در مورد اژدهایان دست برتر را دارد، اگرچه انتظار میرود که ایموند و همراهان برادرش و جانور بالدارش هر لحظه (در فصل آینده) به آنها بپیوندند.
در پایان باید گفت: میترسم این فصل به جایی نرسد. اما چرا؟ چون پیش از شروع فصل دوم خاندان اژدها اعلانهای بلندی در مورد شروع جنگ و انتخاب طرفها شنیده میشد، اما در واقعیت ما هنوز در همان نقطه پایان فصل اول ایستادهایم. فکر نمی کنم با قسمت آخر همه چیز تغییر کند. هیچ اشکالی ندارد که سازندگان زمان زیادی را برای آماده شدن برای مبارزه اختصاص دهند.
اما مشکل این است که وقایعی که آنها به تصویر کشیدند جالب نبودند. شخصیتهای جدید به بیراهه کشیده شدند و شخصیتهای دیگر مورد غفلت قرار گرفتند. حتی مزایای فصل قبل مانند شخصیت دیمون نیز به مسیر بدی کشیده شدند. پس من با این محتوا به پایان داستان نیز امیدی ندارم.
source