ژانر ترسناک بدون هیچ شک و تردیدی یکی از مهمترین ژانرهای تاریخ سینماست که از همان ابتدا نیز موفق میشد مخاطبین را به سالنهای سینما بکشاند.
با ظهور عصر تکنولوژی و همچنین پیشرفت در پرده سبز، ساخت فیلم در ژانر ترسناک رونق گرفت و پشت سر هم فیلمهای ترسناک روی پرده رفتند. همین موضوع باعث شد تا ژانر ترسناک در دام کلیشه بیافتد. امروزه تمامی فیلمهای این ژانر از یک دستور العمل پیروی کرده و عملا نتیجه نیز همان است که بود. فیلم Imaginary نیز دقیقا شامل این نوع از فیلمهاست. اثری به شدت کلیشه، قابل حدس، نخنما و بد.
شاید این مقاله بیشتر از اینکه نقد فیلم Imaginary باشد، نقد وضعیت ژانر ترسناک است. آیا این ژانر در یک قدمی سقوط قرار ندارد؟ آیا این ژانر به جز اهداف مالی اصلا قادر است که اهداف سینمایی و هنری را دنبال کند؟ این ژانر در یک دور تند اتفاقات گیر کرده و با اینکه در نظر خودشان درحال پیشرفتاند اما در اصل این یک عقبگرد بزرگ هنری است.
دقت کنید که هنر طبق تعریفات مرسوم، برخواسته از فُرم است. از جهانبینی، از زندگی و از حس. آثار سینمایی بزرگ نیز همواره آنهایی بودهاند که این چند مورد نام برده شده را در خود داشتند. در اصل باید فرم لباس تکنیک پوشیده و در ظاهری چشمنواز و مخاطبپسند وارد پروسه خلق شود. یعنی فُرم بدونِ تکنیک، همچنان هنر است. شاید نتواند مخاطبپسند و زیبا باشد اما همچنان هنر است. اما از سوی دیگر یک اثر بدون فرم اصلا هنر نیست؛ حال هرچقدر که میخواهد تکنیک داشته باشد. چرا که تکنیک برخواسته از خودآگاهی و تجهیزاتی است مدیونِ پیشرفت علمی. اما هنر راستین، هنری است برخواسته از ناخودآگاه و زندگی هنرمند.
پس اگر این المانها را در نظر بگیریم، ژانر ترسِ امروزی اصلا هنر نیست و هنری ندارد. ژانر ترس همهچیز خود را مدیون تکنیک است. جامپ اسکر، صداهای ناگهانی، موسیقی متن مرموز و… یعنی هیچ حسی، هیچ خلاقیتی و هیچ چیزی در این ژانر نیست. از طرفی هم مساله این است که این تکنیک تا کی پاسخگو است؟ تا کی میتواند با این تکنیکهای به شدت کلیشهای در میان ژانرهای برتر ایستادگی کرده و رقابت کند؟ اصلا قادر به رقابت است؟ و شاید مهمترین سوال این باشد: ژانر ترس اصلا هنری است؟ ژانر ترس امروزی به نظر من کاربرد هنری دارد اما خودش هنر نیست. مثل هنرهای تزئینی. دیدنش در همان حد سرگرمی و هماهنگی میان چیزها، خوب است.
سرگرمی عنصر اصلی تمامی هنرهاست. اما پروسه خلق چه ترس و چه تزئینی، هنر نیست. هنر مانیفست هنرمند و بخشی از جهان و جهان بینی اوست که در ناخودآگاه ریشه دارد. اما در ژانر ترسناک ما عملا با خودآگاهی طرف هستیم. جهان و جهان بینی هم در کار نیست.
در هنر واقعی همچون ادبیات؛ هنرمند با تلاش به جایگاه ادبی نمیرسد، بلکه با زیستن و عمق در این زیستن است که هنر خلق میکند. اما در ژانر ترسناک امروزی با تمرین بیشتر، موفقیت نیز بیشتر میشود (در نظر خودشان). پس ژانر ترسناک عملا هنر نیست. اما برای تماشا و در حد همین سرگرمی؛ کاربرد هنری دارد.
این مورد را هم عنوان کنم که ژانر ترسناک حداقل در ۱۰ سال اخیر به این روز افتاده و آثاری داشتیم بسیار درخشان که هم ترسناک بودند و هم هنری. برای مثال میتوانم فیلم Nosferatu و مهمتر از آن به استاد همیشگی یعنی هیچکاک و فیلم روانی او اشاره کنم. پس تاکید میکنم که در نظر بنده فیلمهای ترسناکِ جدید حال و روز خوشی ندارند و رفته رفته توسط همین تکنیک کلیشهای که نقطه قوت آنهاست، به سمت نابودی خواهند رفت.
امیدوارم که متون بالا شما دوستان را خسته نکرده باشد. نوشتن این مطالب در نظر من اضافهگویی نبوده و صرفا دلم میخواست انسجامِ نقادانهای که در ذهن من هست، در ذهن شما نیز شکل بگیرد. شاید اگر نمیتوانستم معیار و متراژ هنری و نقادانه خود را تشریح کنم، نوشتن از فیلم Imaginary در نظر شما بیانصافی به نظر میآمد. اما بنا بر وظیفه نقادانه خود به سراغ فیلم Imaginary میروم و سعی میکنم بند بند آن را نسبت به سواد خود، نقد کنم.
بیایید بیس اصلی داستان را در نظر بگیریم. یک خانه ظاهرا متروکه که گویا جن زده است. مثل همیشه هم یک خانواده که کودکی خردسال در میان خود دارند به این خانه رفته و شیطان از خواب بیدار میشود. این پلات دم دستیترین پلات ممکن در ژانر ترس است. نحوه روایت هم همان روایت همیشگی است. نخست کسی حرف بچه را باور نمیکند تا اینکه شیطان بیشتر از قبل ظاهر شده و سعی میکند این خانواده خوب را نابود کند. حال فیلم Imaginary برای تابوشکنی سعی میکند بر روی ساخت شخصیهای خود تلاش بیشتری کند. شخصیت اصلی ما جسیکا زن سیاه پوست نویسندهای است که داستان نیز POV اوست. بر روی کاغذ و در کلام بازیگران او یک نویسنده است، اما ما چیزی از نویسندگی او نمیبینیم. او صرفا چند نقاشی کامیکی را کشیده و هرگز آنها را کامل نمیکند. یعنی عنوان نویسنده چنان به جسیکا چسبانده شده که به جز یک اسم هیچ چیز جسیکا به نویسندهها نمیخورد. از طرفی کاراکتر مقابل او، شوهری است مشغول در شغل موسیقی. اما فیلمسازی که بیشتر زمان ابتدایی فیلم را به او اختصاص داده بود، ناگهان این کاراکتر را از داستان حذف میکند! یعنی توجه کنید که هدف فیلمساز ساخت یک خانواده به ظاهر زخم خورده است که مادرخوانده جدیدی سعی دارد خود را در این خانواده جای دهد. پس طبیعی است که شخصیت پدر در مقام متصل کننده همسر جدید به خانواده نقش مهمی را ایفا کند. اما در اواسط فیلم این شخصیت حذف میشود. حذف کاراکتر پدر یادآورد این موضوع میشود که ما با هیچ فیلمنامهای طرف نیستیم. ما صرفا با یک ایده چندین و چندبار استفاده شدهای طرف هستیم که حتی بلد نیستند آن را روایت کنند.
در مرحله دوم ما با دو دختر سمپاتیکی آشنا میشویم که طبعا دختر کوچک شخصیتی است که قرار است در داستان شیطان خبیث او را بخورد، نابود کند یا هرچه. دقت کنید که در ابتدا نوشتم داستان POV جسیکا مادرخوانده این خانواده است. اما در اواسط فیلم POV ناگهان به دختر کوچک و سپس به دختر بزرگ سویچ میشود. این هم یک نمونه دیگر از اینکه ما با افرادی عملا بیسواد طرف هستیم.
شخصیت دختر بزرگ، کلیشه نوجوان سرکش همیشگی است. دختر کوچک نیز آسیب دیده از لحاظ روحی و روانی است. شیطان ما با کاراکتر “چانزی” به سراغ دختر کوچک میرود. کاراکتر چانزی در اصل خرسی بسیار سمپاتیک است که گویا پشت این خرس، شیطانی بسیار خبیث پنهان شده. داستان این عروسک بسیار جالب است. فیلمساز برای خود این هدف را تعیین کرده تا مثلا یک چهره بسیار دوست داشتنی و مظلوم مثل عروسک را تبدیل به شیطان کند. اما این هیچکاکبازیها در حد دوست فیلمساز ما نیست. مرحوم هیچکاک استاد نماد ساختن از چیزهای ساده در قامت یک چیز ترسناک بود. اما فیلمسازی که روایت POV بلد نیست کجا و استاد همیشگی سینما یعنی هیچکاک کجا.
در پایان چنین میشود گفت که فیلم Imaginary اثری بسیار بد و کلیشهای است که عملا چیزی ندارد و صرفا مناسبِ تماشا از روی بیکاری و بی حوصلگی است. البته عمده این مقاله نه صرفا نقد خود فیلم Imaginary بلکه نقد آینده ژانر ترسناک است. به نظر من ژانر ترسناک امروزه از محوریت سینما و هنر به شدت فاصله گرفته و همهچیز خود را مدیون تکنیک شده است. به نظر من با این روند آینده خوبی در انتظار ژانر ترسناک نبوده و سقوط این سبک از میان آثار مهم سینما حتمی است.
source