در آغاز مجموعه جدید از مقاله‌های اسطوره‌شناسی، قصد داریم نگاهی به شخصیت اسکندر، هم از جنبه تاریخی و هم اسطوره‌ای بی‌اندازیم. اسکندر از افرادی است که روایات فراوانی درباره‌اش وجود دارد؛ از شاهنامه حکیم فردوسی گرفته تا نظامی که دو منظومه بزرگ مجموعاً ده هزار بیتی را به او و فتوحاتش اختصاص داده است. اما در ابتدای سخن، شایسته است که نگاهی تاریخی و به دور از هرگونه افسانه به او داشته باشیم و سپس در ادبیات به جستجوی او بپردازیم.

مجسمه‌ی اسکندر مقدونی

ترجیح می دهم زندگی کوتاه اما با شکوه داشته باشم تا یک زندگی طولانی در گمنامی و تیرگی.

اسکندر مقدونی

نام و نسب اسکندر

اسکندر یا الکساندر سوم (Alexander the Great) نام این پادشاه جهانگیر است. بنا بر گفته مورخان، نام او از روی گیاهی به همین نام برداشته شده که باعث از بین رفتن بوی بد دهان مادر اسکندر شد. در شاهنامه حکیم فردوسی بزرگ، در بخش پادشاهی داراب می‌خوانیم:

شبی خفته بد ماه با شهریار
پر از گوهر و بوی و رنگ و نگار
همانا که برزد یکی تیز دم
شهنشاه زان تیز دم شد دژم
بپیچید در جامه و سر بتافتکه
از نکهتش بوی ناخوش بیافت
ازان بوی شد شاه ایران دژم
پراندیشه جان ابروان پر ز خم
پزشکان داننده را خواندند
به نزدیک ناهید بنشاندند
یکی مرد بینادل و نیک‌رای
پژوهید تا دارو آمد به جای
گیاهی که سوزنده‌ی کام بود
به روم اندر اسکندرش نام بود

بمالید بر کام او بر پزشک
ببارید چندی ز مژگان سرشک

درباره این داستان در مقاله‌ بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد. البته طبق نوشته طبری، نام اسکندر در اصل هلای سندروس بوده است.

پادشاهی اسکندر

اسکندر مقدونی، فرزند فیلیپ دوم (Philip II)، شاه مقدونیه بود. وی در سن بیست سالگی به‌جای پدرش بر تخت شاهی نشست. در آغاز سلطنت، همچون هر پادشاه دیگری، او نیز می‌بایست با شورش‌ها و ناخرسندی‌ها دست و پنجه نرم کند و قدرت و اقتدار خود را به مردمان بنمایاند. این ماجرا در روزگار باستان نادر نبود که قومی از پذیرش شاه جدید سر باز زند و وی را نالایق بخوانند و در پی جدایی برآیند. چنان که در تاریخ ایران نیز اینگونه مسائل بارها روی داده است. اسکندر پس از فرو نشاندن شورش‌ها، به سودای حمله به ایران افتاد، آرزویی که پدرش فیلیپ دوم نیز در دل می‌پروراند.

حمله به ایران

نخستین جنگ بین سپاه اسکندر و ارتش ایران در نزدیکی رود بیگاچای (Biga River) در منطقه‌ای از ترکیه امروزی رخ داد. در آن زمان، داریوش سوم شاه ایران بود. این نبرد که به نبرد گرانیک معروف است، به شکست ارتش بزرگ داریوش و پیروزی اسکندر مقدونی انجامید. ارتش ایران در این نبرد سرداران بسیاری را از دست داد و روحیه آنان به شدت کاهش یافت. این اتفاق دردناک، داریوش سوم را مجبور کرد که در جنگ بعدی، خود شخصاً فرماندهی ارتش را بر عهده گیرد.

رویارویی دو شاه جوان

در نبرد دوم، که به نام ایسوس (Issus) شناخته می‌شود، بار دیگر ارتش ایران شکست خورد و داریوش سوم، برای تجدید قوا گریخت. در همین حین، اسکندر مقدونی که میدان جنگ را خالی دید، شروع به فتح و ویران کردن ولایت‌ها و شهرهای ایران کرد. اسکندر پس از فتح مصر، که آن زمان یکی از استان‌های ایران بود، هدفش تغییر کرد و به دنبال داریوش سوم افتاد تا او را از پای درآورد.

پارسه (تخت جمشید) در آتش

سقوط هخامنشیان

شاهنشاه داریوش سوم و اسکندر مقدونی برای بار سوم در نبردی به نام گوگمل (Gaugamela) که در منطقه‌ای نزدیک به اربیل (Arbela) بود، با یکدیگر روبرو شدند. اما متاسفانه علی‌رغم ارتش تازه‌نفسی که داریوش سوم داشت، نبود روحیه و کشته شدن اکثر سرداران مهم ارتش باعث شکست دوباره ایران شد. شاهنشاه داریوش، پس از شکست توانست بار دیگر بگریزد. او ابتدا به اربیل رفت و سپس عازم همدان و سپس ری شد. اسکندر در پی یافتن او به شوش و از شوش به پارس راند، اما با مقاومت فوق‌العاده نیروهای منطقه نتوانست از پارس بگذرد. با این حال، پس از عقب‌نشینی و با راهنمایی فردی محلی، توانست بیراهه‌ای پیدا کرده و وارد پارسه یا تخت جمشید شود.

داریوس سوم هخامنشی

سرنوشت شاهنشاه داریوش سوم

داریوش، در پی گریختن از جنگ سوم توسط دو شخص ناشناس به نام‌های بسوس (Bessos) و نبرزن (Nabarzane) ربوده و شکنجه داده شده بود. گفته شده که این دو نفر، شاه ایران را به سمت پارت، یعنی شمال شرقی ایران، حرکت می‌دادند که از نزدیکی سپاه اسکندر باخبر شدند. پس شاهنشاه را با زخم‌های مهلک رها کرده و گریختند. سپاهیان اسکندر شاهنشاه ایران را که مرگش نزدیک بود، یافتند. شاه توانست از طریق آنها پیامی به اسکندر بفرستد و درخواست انتقام از قاتلانش را داشته باشد. اسکندر بدن داریوش سوم، آخرین شاهنشاه هخامنشی و وارث حکومت کوروش بزرگ را با احترام فراوان به‌طرف مقبره شاهان حرکت داد و او را به جایگاه ابدی‌اش رساند.

اسکندر و لشکرکشی‌های بیشتر

پس از آن، به دنبال قاتلان داریوش سوم، اسکندر به گرگان و مازندران لشکر کشید. سپس به سیستان و هرات رفت و پس از فتح کامل آن منطقه، به کوه‌های پاروپامیزاد (Paropamisadae)، یعنی جایی در افغانستان کنونی رفت. در این منطقه، بسیاری از سپاهیان اسکندر به دلیل مه و برف و یخ، جان خود را از دست دادند. اما پس از رنج فراوان، بالاخره از آن عبور کرده و به سمت باختر (قزاقستان) و سغد (تاجیکستان) رهسپار شد و پس از فتح کامل آنجا، شهری که به فرمان مستقیم کوروش بزرگ بنا نهاده شده بود را به‌کل ویران کرد. سپس به فکر فتح هند افتاد. هرچند هندیان با لشکری مجهز به فیل به جنگ با او رفتند، اما باز هم اسکندر پیروز شد و توانست بر قسمت غربی هند مسلط شود. پس از آن، سپاه وی به دلیل خستگی فراوان از جنگ‌ها، کم‌کم از وی روی برگرداندند. به همین دلیل، اسکندر مسیر شرق را رها کرده و به سپاهیان قول داد که برای افتخار آخر، باید بر دریا نیز مسلط شود. به همین جهت تصمیم گرفت تا دریای عمان و هند را پیماید. او صدها کیلومتر را با کشتی‌های بزرگ و سپاهیان بسیار در دریاها گذراند تا قدرت خویش را به رخ کشیده و به همه نشان دهد که دریاها نیز توسط او در امان نیستند.

پایان کار اسکندر

در نهایت، اسکندر پس از ویران ساختن شهرهای فراوان و کشتن بسیاری انسان بی‌گناه، دچار بیماری شد. خستگی فراوان سفرها در ایران پهناور و هزاران هزار نفرینی که پشتش بود خود را نشان دادند. او در حال برگشتن از هند بود و در مسیرش از کرمان، پاسارگاد و شوش گذشت و سپس به همدان رفت و از این شهر به طرف بابل راند. در اینجا بود که خستگی فراوان ناشی از سفر، او را به حد نهایت رساند و او بالاخره تسلیم مرگ شد و در سن سی و سه سالگی بر اثر بیماری حاد درگذشت.

پاسارگاد

ماجرای گریستن اسکندر پس از رویارویی با آرامگاه کوروش بزرگ

پس از اینکه اسکندر و سپاهیانش تخت جمشید را به آتش کشیده و ویران کردند، به قصد تخریب سازه‌های بیشتر به سوی پاسارگاد راندند که به آرامگاه کوروش بزرگ رسیدند. روایت است که کتبیه‌ای کوچک در مقابل آرامگاه و به چند زبان قرار داده شده بود و اسکندر پس از خواندنش، فراوان گریه کرد.

ای آنکه بر خاک من می‌گذری. بدان و آگاه باش که پای بر خاک کسی نهاده‌ای که در تمام زندگی نگاهبان نیکی بوده و جز به اندیشه و گفتار و کرداد نیک با کسی رفتار نکرده است. بدان شهریاری من موجب آزار هیچ انسان بیگناهی نشده. بدان که سرزمین پارس بسیار گسترده بوده و در تمام این گستره هیچکس توان زورگویی بر ناتوانی را نداشته. بدان که ارتش من ارتش رهایی بخش همه انسان‌های ستمدیده بوده و من بدون چشم داشت به تاج و تخت و دارایی آنها همواره یار و پشتیبانشان بودم. پس به پاس نیکویی‌های من این وجب خاک را بر من ببخش.

شاهنشاه کوروش بزرگ

source

توسط funkhabari.ir