اين را اينجا داشته باشيد، برويم سراغ پادشاه شهر: پادشاه شهر گوهرى ميان تاجش بود که نمى‌شد رويش قيمت گذاشت. اين گوهر را چهار تا دزد همدستى کردند و دزديدند. پادشاه دخترى هم داشت که عاشق پسرى بود. پسر به دختر پادشاه سپرده بود که خودش را بزند به لال بودن و لام تا کام حرف نزند. پادشاه هم اعلان کرده بود هر کس بتواند زبان دخترش را باز کند، دختر را به عقد او در مى‌آورد.

پسر عموى دخترى که زن پسر وزير شده بود، اعلان پادشاه را شنيد. آمد تو مجلس. دختر پادشاه هم پشت پرده نشسته بود. پسر رو کرد به جماعتى که آنجا جمع بودند و قصهٔ خودش و دختر عمويش را براى آنها تعريف کرد. بعد پرسيد: ‘حالا از دختر پادشاه و جمعيت مى‌پرسم که مردانگى کدام يک بيشتر بود؟

يکى از دزدهائى که گوهر تاج پادشاه را دزديده بود گفت: ‘آن دزد مردانگى کرده که از خير ده هزار تومن جواهر گذشته.’ يک نفر ديگر گفت: ‘نخير، مردانگى را شير کرده که از خير طعمه‌اش گذشته.’

سومى گفت: ‘مردانگى با داماد بوده که به زنش اجازه داده به ديدن پسر عمويش برود.’ دختر پادشاه از اين جواب‌ها به تنگ آمد و زبان باز کرد و گفت: ‘مردانگى را آن پسر عمو به خرج داده که از خير عروس بزک کرده که با پاى خودش پيش او آمده گذشته و او را دست‌نزده به خانه‌اش برگردانده. آى کسى که گفتى مردانگى با دزد بوده، تو سارق گوهر تاج پادشاه هستي. آن کسى که گفتى مردانگى را شير بيشتر بوده، آدمى شکمو و پرخور است که هيچ وقت نمى‌تواند از خوراکى‌ها چشم بپوشد. و توئى که گفتى مردانگى را داماد به خرج داده، تو هم آدم بى‌غيرتى هستى که اگر زنت برود و کار بدى بکند ناراحت نمى‌شوي.’

خبر به پادشاه رسيد که دخترت به‌جاى يک کلام ده کلام حرف زد و دزد گوهر تاج‌ات هم پيدا شد. پادشاه دخترش را عقد کرد و داد به پسر مسگر.

شب عروسي، پسر به دختر گفت: ‘حالا ما زن و شوهر هستيم، تو با کى عهد و پيمان بسته بودي؟’ ‌ دختر گفت: ‘يک پسر سبزى فروش بود که تو مکتب با هم درس مى‌خوانديم. عاشق من شده بود. و چون مى‌دانست که پدرم مرا به يک پسر سبزى فروش نمى‌دهد، به من گفت خودم را به لال شدن بزنم تا او بياد مثلاً زبان مرا باز کند تا پادشاه مرا به او بدهد من چند سالى حرف نزدم، اما از اعلان شاه بى‌خبر بودم. تا اينکه تو آمدى . با قصه‌ات کارى کردى که من به حرف زدن وادار شدم. قسمت بود که من زن رعيت بشوم. آن پسر سبزى فروش بود تو هم مسگر.’

فرهنگ افسانه های مردم ایران

– عهد شب زفاف

– قصه‌هاى مشدى گلين خانم ص ۱۹۴

– گردآورنده: ل.پ. الوال ساتن

– ويرايش: اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر و سيداحمد وکيليان

– نشر مرکز ـ چاپ اول ۱۳۷۴

– به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد نهم، على‌اشرف درويشيان رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱

امیدواریم از حکایت پسر مسگر با ایمان لذت برده باشید. شما هرروزه در مجله اینترنتی گفتنی مطالب متنوعی از انواع حکایت و ضرب المثل و داستان را می توانید ببینید و لذت ببرید. همچنین می توانید در شبکه های اجتماعی مانند اینستاگرام و فیس بوک گفتنی ما را دنبال کنید.

source

توسط funkhabari.ir