سینمای امروز در کما فرو رفته است. جایگاه هنری سینما، به جولانگاه تبلیغات سیاسی بدل شده و هر مزخرفی که ترند روز باشد، به نحوی راهش را به سینما باز میکند.
فیلمی بسیار بد و مزخرف به نام Emilia Pérez روی پرده رفته که به راستی فیلم نیست و هیچ معیار سینمایی را نمیشود در آن یافت. حتی کسانی که دو ترم کلاس فیلمسازی رفتهاند، کاملا پی خواهند برد که فیلم هیچ چیزی ندارد. یعنی اگر خیلی تخصصی به اثر نگاه کنیم حتی یک نمای درست هم نمیشود در Emilia Pérez یافت، فیلمنامه لت و پار است و تیم بازیگری وقتشان را تلف کردهاند. Emilia Pérez بدترین فیلمی است که در چند ماه اخیر دیدهایم.
با نزدیک شدن به انتخابات آمریکا؛ فمنیستهای افراطی در اولین مرحله با باربی به ذهنیت عمومی جامعه حمله کرده و به جای مطرح کردن حقوق زنان، شروع به نفرت پراکنی علیه مردان کرده و آن فیلم فاجعه را رقم زدند. در یکی دو سال اخیر هم هر چه فیلم دموکرات پسند بود، به زور راهی سینما شد. اما به دلیل زرد بودنِ بیش از حد؛ این فیلمها خود به خود کنار رفته و با توجه به شکست دموکراتها انتظار میرود که هالیوود حداقل تا حدودی این رویه مضحک را عوض کند. اما هرچه باشد این نوع تفکر زشت و غیر هنری زهر خودش را ریخته و به این سادگی نمیشود از دست آنها خلاص شد مگر با دید نقادانه مخاطب و همچنین با سلاح نقدِ منتقد. پس وقتی به سراغ فیلم Emilia Pérez میرویم باید در یک دید هگلی، تاریخچه این نوع فیلمها را هم در نظر گرفته و در مرحله دوم اثر را از منظر کیفیت سینمایی بررسی کنیم. اول اینکه در بحث فرم Emilia Pérez هیچ چیزی نیست. چون اثری که ساختهاند حتی برای سازندگان هم دغدغه نبوده و برای منِ مخاطب هم دغدغه نمیشود. تغییر جنسیت چه درست چه غلط، اگر راهش را به سینما باز کرده باید از مسیر اصولی وارد شده و با زبان هنر سخن بگوید. دقت کنید که یک خلافکار کریه المنظر که دستی هم در آدمکشی دارد، تصمیم میگیرد تغییر جنسیت داده و زن شود. اول از همه اینکه چرا باید چنین تغییری برای من مخاطب مهم باشد؟ تنها راه ارتباط من با این اثر از جایی ممکن میشود که بتوانم کاراکترِ خلافکار را شناخته، به او نزدیک شوم و در آخر اگر تغییر جنسیت مسئله اوست، من نیز خودم را دغدغهمند حس کنم. از این گذشته من اصلا این تغییر و حتی این کاراکتر را نمیفهمم. چرا باید چنین خلافکاری ناگهان حس کند که زن است؟ اگر از بچگی چنین حسی داشته چگونه در مسیر سخت دنیای جنایت، موفق شده است؟ بازهم از این موضوع که بگذریم، پیام زشت و کریه فیلم در پایان خودش را آشکار میکند. مادامی که امیلیا مرد بود، شخصیتی خشن، غیر انسانی و بد داشت. اما مادامی که زن شد، ناگهان تبدیل به یک انسان خوب و مثبت شد که حتی در پایان از او به عنوان یک قدیس نیز یاد کردند! دقت میکنید؟ این یعنی پیام سیاسی و این موضوع اصلا ربطی به سینما ندارد مگر اینکه از مسیر هنر قدم برمیداشت که اصلا چنین نشد. فیلم آخرین پیام دموکراتها قبل از انتخابات را حمل میکرد: مردها خشن و بد، زنها خوب و قدیساند.
نمیخواهم بیش از این بحث فرم Emilia Pérez را بکنم، چون اثر کوچکتر از این حرفهاست که اینگونه جدی به آن نگاه کرد.
همانطور که در بخش قبلی نقد نوشتم، این فیلم را باید از دو منظر نگاه کرد. بخش اول یعنی فرم را نوشتم. بخش دومی که باید آن را جدی نقد کرد، کیفیت سینمایی اثر است. Emilia Pérez در این بحث از بحث قبلی بدتر است. یعنی فیلمنامه آنقدر پاره پاره، غیر اصولی و حتی بد است که نمیشود آن را تحمل کرد. مهمترین چیزی هم که اثر را محو نابود کرده است، موزیکالِ نچسب، بد و زشت آن است که در سرتاسر فیلم حضور دارد و به فیلم صدمه جدی وارد میکند. کارگردانی که تصمیم میگیرد ژانر موزیکال را به اثرش اضافه کند، باید نخست کمی بر روی تاریخچه این ژانر مطالعه کرده و بفهمد اصلا چه شد که چنین ژانری به سینما آمد. سپس پلاتی را که در ذهن دارد، دراماتیزه کرده و به آن موزیکالیسم را اضافه کند. اما فیلمساز به جای همه اینها، به درون موزیکال شیرجه زده و به زور آن را به فیلم چسبانده است. موزیکالی که نه ربطی به ژانر جنایی دارد و نه ربطی به داستان. اکثر موزیکهایی هم که پخش میشود، بسیار بد و حتی مسخره هستند. یعنی حتی اگر معیار ما موسیقی باشد، باز هم این موزیکها جایی در فیلم ندارند. مثلا دقت کنید که در یکی از صحنهها که بازیگر نقش اصلی یعنی زوئی سالدانا درحال خواندن بود، بنده چیزی جز وطن فروشی، توهین غیر منطقی و موسیقی بد ندیدم. متن موسیقی مربوط به وزیرانی بود که به هنگام صحبت امیلیا در یک سالن جمع شده بودند. متن موسیقی یکی از وزیران را فاسد، دیگری را مریض جنسی و چند نفر را هم متجاوز خواند! خب که چه؟ اصلا مگر نقد دولت مکزیک مسئله ماست؟ دوم اینکه چرا باید به فاسد و متجاوز حمله کرد وقتی که خود فیلم دارد از یک قاچاقچیِ آدمکش طرفداری میکند؟ به راستی اینها چیزی نیست جزو توهین به شعور مخاطب.
بحث فیلمنامه از جایی مسئله من میشود که اصلا نویسنده طرح ریزی داستان بلد نیست و نتوانسته فیلمنامه را پردهبندی کند. و از آن بدتر فیلمنامه اصلا منطق ندارد. کاراکتر اصلی که گویا وکیل است، توسط قاچاقچی بزرگ استخدام میشود. این فرد خلافکار از کجا وکیل ما را پیدا کرد؟ این وکیل چه چیزی داشت که دیگر وکلا نداشتند؟ مگر میشود چنین فرد خلافکاری در دم و دستگاه خود چندین وکیل نداشته باشد؟ بعدها هم که این وکیل با امیلیا دوست میشود (چگونه دوست میشود را نمیدانیم) ناگهان امیلیا و کارهای او تبدیل به دغدغه وکیل میشود. میگوید پیش من بمان و او میماند. حتی وقتی که امیلیا گروگان گرفته میشود، این وکیل کاسه داغتر از آش شده و حتی در نبرد میدانی هم حضور مییابد! اینها همه در حالی است که ما به عنوان مخاطب نه کاراکتر وکیل را میشناسیم، نه کاراکتر امیلیا و نه حتی کاراکتر سلنا گومز را. به قول مرحوم عباس معروفی به این میماند که با مشت و لگد ما را به درون اثری کشیدهاند که اصلا مسئله ما نیست. حتی پایان بندی فیلم هم در همین حاشیه میماند. امیلیا دزدیده میشود و در ازای آزادی او کلی پول را درخواست میکنند. اولین سوال این است که نامزد سلنا گومز که بود که چنین تیم مسلح را برای خود جمع کرده و همه نوع تجهیزات نظامی داشتند؟ دومین سوال بنده هم در این است که چرا باید داستان چنین بسته میشد؟ که آن چهره فرشته مانندِ امیلیا حفظ بشود؟ کدام فرشته؟ فرشتهای که فیلم به زور نشانمان داد یا فرشتهای که از بُعد فرمیک ساخته نشد؟
آخرین بحث تکنیکی Emilia Pérez مربوط به تیم بازیگری، دوربین و نور پردازی میشود. تحت تاثیر فیلمنامه افتضاح، تیم بازیگری، تبدیل به بازیگرانی شدهاند که هرچقدر هم تلاش کنند، زحمت آنها بی نتیجه خواهد ماند. مثلا خانم زوئی سالدانا بازیگر قابلی است. اما در این فیلم هیچ چیزی از او درنیامده و قطعا این فیلم نیز رزومه او را مورد انتقاد قرار خواهد داد. کارلا سوفیا گاسکون هم که نونِ ترنس بودنش را خورده و اصلا بازیگری بلد نیست. سلنا گومز بیچاره هم که نه بازیگر است و نه خواننده. در این همه سال او نه در سینما و نه در موسیقی هیچ جایگاهی برای خود به دست نیاورده و صرفا سلبریتی است که همه جا حضور دارد، از همهچیز کمی است و از یک چیز واحد، هیچ چیزی نیست.
دوربین کارگردان هم مثل همیشه آشفته است و نورپردازی تاریک، غیر حرفهای و بد هم اصلا ربطی به اثر ندارد.
ژاک اودیار همیشه فیلمهای بد میسازد اما از آنجایی که فرانسوی است و گویا مولف (کدام مولف؟) هرچه میسازد، در سینمای اروپا به او بها میدهند و او هم باورش شده که فیلمساز است. اما همین یک فیلم در پرونده او کافی است که بفهمیم اصلا سینما بلد نیست.
در پایان چنین میشود گفت که فیلم Emilia Pérez آخرین تلاشهای لگبت است. اثری سیاست زده، بسیار بد و ضعیف که حتی در دور تند هم نمیشود آن را تحمل کرد. موزیکالِ فیلم که معلوم نیست چرا به اثر چسبانده شده، فیلم را به یک زباله تبدیل کرده است. Emilia Pérez در تمامی بحثهای سینمایی بد است و نمیشود از آن لذت برد. امیدوارم که دوستانِ لگبت بفهمند که هنر مقدس سینما میدانِ مبارزات سیاسی آنها نیست و هرچقدر هم که چنین فیلمی بسازند، درنهایت این آثار به زبالهدان سینما تعلق دارند.
نمره نویسنده به فیلم: ۱ از ۱۰
source