بررسی فیلم مرد کارگر

در نگاه اول دیوید آیر و سیلوستر استالونه فیلمِ نسبتاً خوبی با جِیسون استاتهام ساختهاند. حالا بیایید با جزئیات بیشتر دربارهٔ این فیلم و مسائل دیگر صحبت کنیم.
نکاتِ کلیدی: دومین همکاریِ جیسون استاتهام و دیوید آیر (کارگردان)، فیلمِ قبلیِ آنها، «زنبوردار»، در سهماههٔ اولِ ۲۰۲۴، یک موفقیتِ بزرگ بود. همچنین ریشه این اث به سیلوستر استالونه میرسد: فیلمنامه از آنِ اوست.
بهنظر نمیرسد کسی مخالفتی جدی با این نظر داشته باشد که فیلمهای جِیسون استاتهام را میتوان بهعنوان یک زیرژانر مستقل دستهبندی کرد. معمولاً شخصیتهای او را مردانی میبینیم که بازنشستههای نیروهای ویژهاند (مثل تکاوران، تفنگداران دریایی یا سایر قاتلان حرفهای)، ظاهری ژولیده و خشن دارند و با سکوتِ خود کاریزما نشان میدهند. اما در همان ابتدای داستان، اتفاقی میافتد که قهرمان را وادار میکند از بازنشستگی دست بکشد و مهارتهای حرفهای خود را دوباره بهکار بگیرد. جذابیت اصلی چنین فیلمهایی این است که تا پیش از پیروزی نهایی عدالت، چند شرور جان خود را از دست خواهند داد و این اتفاق دقیقاً همیشه رخ خواهد داد.
در میان انبوه فیلمهای تکراری با کیفیتهای مختلف، اخبار مربوط به فیلم «مردِ کارگر» از سازندگان (The Beekeeper) کمی امیدواری ایجاد کرد. اولاً اینکه سیلوستر استالونه در نوشتن فیلمنامه دست داشته؛ کسی که نهتنها نامزدی اسکار در این زمینه را تجربه کرده، بلکه همیشه در ویرایش پروژههای خود دخالت مستقیم داشته است. علاوه بر این، در سریال محبوب «پادشاه تالسا» (Tulsa King) هم استالونه نقش پررنگی در فیلمنامه دارد. همچنین در سال ۲۰۱۳، همکاری مشابهی بین او و استاتهام در فیلم (Homefront) اتفاق افتاده بود که پیشبینی نتایج این همکاری جدید را آسانتر میکرد.

دومین دلیل برای امیدواری، کارگردانی «دیوید آیر» بود. آیر که با نوشتن فیلمنامهٔ فیلم جناییِ برندهٔ اسکار «روز آموزش» (Training Day) شناخته شد، بعدها به کارگردانی روی آورد و آثاری مثل «خشم»، «پادشاهان خیابان» و «زنبوردار» (The Beekeeper) با همان استاتهام را ساخت. در کل، همهٔ مواد لازم برای یک فیلم اکشنِ پرکشش و جذاب فراهم بود. البته نمیتوان گفت که شکست خوردهاند، اما نتیجه کمی دوپهلو از آب درآمده است.
داستان حولِ محور «لوون»، یک تفنگدار سابق نیروی دریایی بریتانیا میچرخد که حالا به یک سرکارگر سادهٔ ساختمانسازی در آمریکا تبدیل شده است. وقتی دختر رئیسش توسط افراد ناشناس ربوده میشود، وجدانش اجازه نمیدهد که بیتفاوت بماند—پس آستینها را بالا میزند و وارد دنیای جنایت میشود تا آن دختر را نجات دهد. البته در این راه استخوانهای زیادی شکسته میشوند، برخی افراد سرسخت آسیبهای مرگبار میبینند و خود قهرمان هم به مشکلات خانوادگی آزاردهندهاش رسیدگی میکند.

بهطور کلی، این فیلم تمام نشانههای یک «فیلمِ معمولِ استاتهام» را دارد. اما چیزی که خیلی به چشم میآید، حسِ تقلیدِ عمدی از فیلمهایی مثل «گروگانگیری» (Taken) با بازی لیام نیسون است—انقدر این شباهت پررنگ است که هر مقایسهای به نفع آن فیلم تمام میشود. همچنین، کلیشههایی مثل پافشاریِ اغراقآمیز روی دار و دستههای جنایتکار، قاچاقچیان انسان، یک زنِ قوی و مستقل بهعنوان قربانی آدمربایی، و مافیای روسِ همیشهحاضر، بهویژه در پسزمینهٔ گرافیتیهای زرد و آبیِ مربوط به یک کشورِ غنی از مواد معدنی، به نظر طنزآمیز میرسند.
همهٔ این ضعفهای فیلمنامه را میشد با اکشنِ خشن، سریع و خوشساخت جبران کرد. اما متأسفانه حتی اینجا هم یک نکتهٔ منفی وجود دارد: بله، اکشن در فیلم هست، اما نسبت به مدت زمان فیلم، مقدار آن کم است. علاوه بر این، شخصیت اصلی بیشتر شبیه یک کارآگاه عمل میکند؛ دنبال سرنخ میگردد، تعقیب میکند، اطلاعات جمع میکند و حتی وقتی لو میرود، با شرمندگی فرار میکند. این در حالی است که در سالهای اخیر، مخاطبان از جیسون استاتهام چنین رفتاری را انتظار ندارند.

وقتی شخصیت او وارد یک اتاق میشود تا اطلاعات بگیرد، ناخودآگاه انتظار داری که چند دقیقه بعد با چیزی که میخواست بیرون بیاید و تعدادی جسد نیمهجان از خود به جا بگذارد. اما اینجا با یک تضاد ذهنی روبهرو میشویم—«لوون» بیدلیل با قاچاقچیان چانه میزند، بهجای اینکه مستقیماً مشتی محکم به دهانشان بزند! خب، میشد این حملات ناگهانی انساندوستیِ بیدلیل را با تلاش فیلمساز برای واقعگرایی توجیه کرد، اما در نهایت همه چیز به تقابل یک «ارتش تکنفره» با گروهی از محافظان ختم میشود. فقط زمان فیلم بیدلیل با این مذاکراتِ بیحاصل کش داده شده است.
در اصل، علاوه بر تغییر تمرکز از اکشن به عناصر کارآگاهی، مشکل اصلی همین طولانیبودنِ فیلم است. اگر کوتاهتر بود، تماشاییتر میشد. اگر خطوط فرعیِ مربوط به مشکلات خانوادگی، صحنههای اسارت دخترِ ربودهشده و سایر صحنههای پرکننده حذف میشدند، ریتم فیلم بهبود مییافت، چون صحنههای اکشن پراکنده نبودند و متمرکزتر میشدند. اما در نهایت، آنچه داریم همین است.

پس از تماشای «مردِ کارگر»، یک حس دوگانه به آدم دست میدهد. نمیشود خیلی به آن گیر داد، جز اینکه نسبت اکشن به دیالوگها ناامیدکننده است. از طرفی، فیلم چندان هم هیجانانگیز نیست، فقط یک فیلم اکشنِ معمولی و یکبارمصرف است که حتی کاریزما جِیسون استاتهام هم نمیتواند آن را از این حالت خارج کند.
نتیجهگیری: «مردِ کارگر» با وجودِ اکشنِ خشن و حضورِ همیشگیِ جیسون استاتهام، نتوانست به سطحِ موفقیتِ «زنبوردار» برسد. فیلم با نقاطِ ضعفِ روایی و کارگردانیِ پراکنده دستوپنجه نرم میکند، اما وفاداریاش به فرمولِ همیشگیِ استاتهام — مردِ سختکوشی که با مشتوپنجهٔ خشونت راهش را باز میکند — حداقل برای طرفدارانِ پروپاقرصِ او جذاب خواهد بود. در نهایت، این فیلم بیشتر شبیه یک فرصتِ ازدسترفته است تا یک اثرِ بهیادماندنی.
پهلوانیهای غیرمنتظره: چرا جیسون استاتهام را دوست داریم؟

استاتهام همچنان ستارهی بیچونوچرای فیلمهای اکشن است؛ کسی که هم دههی ۲۰۰۰ و هم دههی ۸۰ میلادی را احیا کرده است. او از نقشِ آدمهای خشن و خونسردش خارج نمیشود و تماشاگران هم، در کل، از این موضوع راضی هستند. استاتهام در طول زندگیاش شنا را بهصورت حرفهای تجربه کرده، در خیابانهای لندن به دنبال شانس گشته و خیلی زود از یک بازیگر جدی به یک میم جاویدان تبدیل شده. اما غیر از مشاغل مردانهی پررنگاش، چه چیزهای دیگری دربارهی این قهرمان همیشگی اکشن میدانیم؟
در صف مکدونالدِ مسکو ایستاد

در سال ۱۹۹۰، استاتهام ۲۳ساله بهصورت حرفهای شنا میکرد و عضو تیم ملی بریتانیا بود. مسابقات شیرجه در مسکو برگزار شد و این بازیگر آینده، طبق میمهای معروف، «از روی آب پرید». شناگر در پایتخت روسیه گشت میزد و در میدان پوشکین به یک مکدونالد سر زد، جایی که صبورانه در صف ایستاد — این زمانی بود که افتتاح این رستوران موجی از هیجان بهپا کرده بود و هزاران مسکویی ساعتها در صف میایستادند. مربی استاتم این فرصت را از دست نداد و از او در مقابل رستوران عکس گرفت — شاید اینطوری صف سریعتر جلو میرفت. به هر حال، حالا یک واقعیت جالب داریم: رابطهی خاص استاتهام با روسیه خیلی قبلتر از میمها و کامنتهای طنز آغاز شده بود.
از خیابان به سینمای بزرگ راه یافت

ورزش برای استاتهام بیشتر یک تفریح بود — از آن راه پول زیادی بهدست نمیآورد. اما فروش جواهرات و عطر داستان دیگری بود. او از جوانی در زندگی خیابانی لندن غرق بود و کار پدرش در فروش جواهرات را ادامه داد. استاتم میتوانست در عرض یک آخرهفته دو یا سه هزار دلار دربیاورد — موفقیتی که همتیمیهای شناگرش به آن فخر نمیفروختند. بعد شروع به خرید ماشین و شرکت در مسابقات کرد و هنوز هم از بیاحتیاطیاش شگفتزده است که چطور جان سالم به در برد.
اگر زندگی روزمرهی یک فروشندهی خیابانی او را به فیلمهای گای ریچی یعنی «قاپزنی» و «ضامن، قنداق و دو لوله تفنگ شلیک شده» کشاند، مسابقات ماشینسواری نیز راهش را به سعگانه «مامور امتقال» باز کرد — واقعاً گاهی فهمیدن این که چطور شخصیتهای قهرماناش و ماشینش هر بار از مهلکه جان سالم به در میبرند، سخت است. زندگی خیابانی بلیط ورود او به سینما شد: گای ریچی در او نه یک بازیگر، که یک شخصیت واقعی دید — و به او نقش پیشنهاد داد. هیچیک از فارغالتحصیلان مدرسهی تئاتر نمیتوانستند با یک فروشندهی لندنی رقابت کنند.
بهطرز معجزهآسایی در فیلمبرداری «بیمصرفهای ۳» زنده ماند

در سال ۲۰۱۳، این بازیگر در حال فیلمبرداری یک صحنهی اکشن نزدیک بود غرق شود. استاتهام یک کامیون سنگین را میراند که ترمزهایش از کار افتاد و مجبور شد برای نجات جانش از ماشین بیرون بپرد. اگر او همراه با ماشین و تجهیزات سنگین به ته دریای سیاه میرفت، همهچیز واقعاً به فنا میرفت. گذشتهی ورزشی جیسون استاتهام در واقع جانش را نجات داد و خودش این اتفاق را یک «تنظیم مجدد» میداند که عمیقاً تغییرش داد. و راست میگوید: استاتهام قطعاً فهمید که نامیرا نیست.
عاشق فرنچایز جیمز باند است
این بازیگر بریتانیایی نهتنها تمام فیلمهای جیمز باند را دیده، بلکه خودش هم رویای پوشیدن کتوکرواتِ عامل ۰۰۷ را داشته و میخواسته چیزی از خودش به این شخصیت اضافه کند — حداقل یک ریشِ پرپشت. اما چرا هیچوقت به استاتهام برای این نقش پیشنهادی نشد؟ پاسخ احتمالاً پیشپاافتاده است: او آنقدر در نقش مأموران سابق نظامی و مزدوران غرق شده که حتی آستون مارتین، لوکیشنهای عجیبوغریب و ودکا با مارتینی هم نمیتوانستند باندِ او را از شخصیتهای همیشگیاش متمایز کنند. ماجرا در مورد «هیتمن» هم همین بود — جیسون استاتهام قطعاً میتوانست ستارهی اقتباس سینمایی این بازی شود، اما نقش را تیموتی اولیفانت گرفت.
عاشق کارش شد — نه یک کار روزمره، اما همیشگی

جیسون استاتهام قهرمانهایی دارد — تقریباً همیشه بازیگران مردانهای که در فیلمهای اکشن خشن بازی کردهاند، الگو او بودهاند: سیلوستر استالونه، بروس لی، پل نیومن و استیو مککوئین. اما بهترین منبع الهام، احتمالاً خودش بوده است — استاتهام بارها گفته که خیلی با شخصیتهای سینماییاش تفاوت ندارد.
فقط این که در زندگی واقعی سر کسی را خرد نمیکند. زندگی آرام را دوست دارد، کمتر با روزنامهنگاران مصاحبه میکند و سعی ندارد چیزی را به تماشاگران یا حتی خودش ثابت کند — درست مثل مکانیکها، حاملها و حرفهایهای بیشمارش، او فقط کارش را انجام میدهد. هیچکس به استاتهام بازیگری یاد نداده است. اول این که، اصلاً کسی جرئت آموزش به یک «همهکاره» را ندارد. دوم این که، همانطور که خودش میگوید، از او نخواستهاند لینکلن را بازی کند. و او هم زیاد نگران این موضوع نیست.
source