قسمت هفتم فصل دوم سریال The Last of Us با عنوان Convergence بخشهایی از داستان را تمام میکند اما پایان آن واقعاً یک پایان نیست.
در قسمت Convergence که عنوان قسمت پایانی از فصل دوم سریال تحسین شده و موفق The Last of Us محصول شبکه اچبیاو و اقتباسی از بازیای به همین نام را یدک میکشد، سریال به نقطه جوش داستانی و احساسی خودش میرسد. اما این قسمت از فصل دوم سریال بهجای ارائه نوعی خاتمه برای داستان یا ارائهای که بتواند حس و حالی از پایان را داشته باشد، بینندههای سریال را بر لبه پرتگاهی بزرگتر، سنگینتر و بسیار مبهمتر رها میکند. این قسمت از فصل دوم، قسمتی با پایانی تعلیق آمیز، مطمئناً تفرقهبرانگیز، آشفته و عمداً تیره و تار است.
سریال The Last of Us، همانند بازیای که این سریال جذاب بر پایه آن ساخته شده، هرگز آسایش و راحتی را وعده نمیدهد. اما قسمت هفتم با عنوان Convergence بر سختترین گرایشهای روایی خودش پافشاری میکند و اوج روایتی سنتی را با تصویری آشفته و درهمتنیده از تروما، مرگ و گناه جایگزین میکند. برای طرفدارانی که انتظار نوعی گرهگشایی در داستان در قسمت پایانی را داشتند، این قسمت به شکلی عمدی اما حساب شده بر خلاف این انتظار حرکت کرده و قاعده کلی برای پایان دادن به بخش اعظمی از داستان در پایان هر فصل را زیر پا گذاشته است. اما برای آنهایی که منطق اخلاقی تیرهوتار داستان را دنبال کردهاند، شاید این صادقانهترین قسمت سریال باشد.
هشدار اسپویل برای قسمت هفتم از فصل دوم سریال The Last of Us

اتفاقات قسمت Convergence در سومین روز حضور الی و دینا در شهر سیاتل رخ میدهد که یک هزارتوی احساسی از انگیزههای در حال تغییر، شکافهای فزاینده بین شخصیتهای اصلی و نقابهایی است که یکییکی فرو میریزند. در مرکز این قسمت از فصل دوم، شخصیت الی با بازی بلا رمزی است که در مرز فروپاشی احساسی قرار دارد، در حالی که جستجوی او برای رسیدن و پیدا کردن شخصیت ابی با بازی کیتلین دیور به یک وسواس شدید بدل شده است. مأموریتی که او در ابتدا شروع کرده بود، نوعی انتقام عادلانه به نظر میرسید اما اکنون به چرخهای خطرناک تبدیل شده و پژواکی از انتخابهای اخلاقی مبهم جوئل است.
این قسمت بلافاصله پس از رویدادهای پایان قسمت ششم و با بازگشت الی از شکنجه نورا برای به دست آوردن اطلاعات از مکان ابی آغاز میشود؛ الی اکنون بهشدت تحت تأثیر قرار گرفته اما همچنان مصمم است تا مسیر انتقامجویانه خودش را سپری کند. او حقیقتی که از زبان نورا درباره جوئل شنیده را برای دینا با بازی ایزابلا مرسد بازگو میکند، اینکه جوئل او را از دست فایرفلایها نجات نداده، بلکه آنها را قتلعام کرده است و در این میان نیز جوئل پدر ابی را کشته است. آشکارسازی این راز دیرینه، بینشی تازه بر انگیزههای الی میتاباند و دینا را بهشدت متزلزل میسازد، بهطوریکه اکنون دینا این مأموریت را با تردیدی روزافزون مینگرد.

این اعتراف تلخ از سوی الی، نقطه عطفی برای داستان است. برای نخستین بار، الی گناه و ترومای حلنشدهای را بیان میکند که از زمان مرگ جوئل در دلش نهفته بوده و انگیزهای برای اعمالش بوده است. این اعتراف، قوس شخصیتی الی را از مسیری برای انتقام مرگ جوئل به تلاشی برای کنار آمدن با بدهی اخلاقی جبرانناپذیر تغییر میدهد. واکنش دینا نسبت به این اعتراف نیز حساب شده اما گزنده است. این برخورد از سوی دینا نه فقط میان دو دلداده، بلکه میان دو دیدگاه متفاوت است؛ یکی که به عدالت چنگ زده و دیگری که در انتقام غرق شده است.
نقش جسی و دگرگونی روابط
در حالیکه سه نفر اصلی این قسمت یعنی الی، دینا و جسی با بازی یانگ مازینو در حال پیمایش نه فقط جغرافیای فیزیکی، بلکه تنشهای احساسی هستند، فشارها کمکم خود را نشان میدهند. اعتراف آرام جسی مبنی بر اینکه از روی وفاداری مانده، نه عشق، لحظهای ظریف اما پرقدرت به شمار میرود. رابطه جسی با الی آمیخته به نگرانیای محتاطانه است؛ او میخواهد به الی اعتماد کند، اما دیگر درک کاملی از شخصیت الی ندارد. این فاصله احساسی باعث میشود تا اقدامات بعدی جسی و سرنوشت نهاییاش سنگینی و تأثیر بیشتری داشته باشد.

سریال آخرین بازمانده از ما به شکلی هوشمندانه شخصیت جسی را فراتر از تفسیرش در بازی گسترش داده است؛ بهویژه صحنهای که جسی درباره معشوقهای قدیمی صحبت میکند که میخواست با او به مکزیک برود و همین صحنه نیز جزئیاتی انسانی به شخصیت جسی میبخشد. این خاطره، او را به گذشتهای گره میزند که اکنون دور از دسترس او است و نشان میدهد که او نیز مانند الی، شادی شخصی خود را فدای توهمی به نام هدف کرده است.
تنش زمانی به اوج میرسد که جسی با الی روبهرو میشود و او را متهم میکند که همه را بهخاطر انتقام شخصیاش به خطر انداخته است. این تقابلی ضروری برای بازنگری دیدگاه بینندگان نسبت به داستان است: الی ممکن است قهرمان ما و داستان باشد اما همیشه حق با او نیست. و مردم بهخاطر تصمیمهای او کشته میشوند. در این صحنه، دوربین بر واکنش الی مکث میکند و این انتخاب کارگردان به شکلی درخشانی نشان میدهد که چقدر الی، حتی در میان دوستانش، تنها شده است.
سرنوشت جسی و فروپاشی امید

مرگ ناگهانی جسی، با شلیک مستقیم ابی در لابی تئاتر، یکی از شوکآورترین لحظات قسمت هفتم از فصل دوم سریال آخرین بازمانده از ما است. هیچ زمینهسازی، موسیقی یا کلمات وداعی در رابطه با مرگ او در کار نیست. این سکانس، قواعد کلیشهای تلویزیونی را به طور بیرحمانهای زیر پا میگذارد و در آن، نه خبری از رمانتیکسازی مرگ و نه دراماتیزه کردن آن است بلکه فقط بیرحمی و غیر قابل بازگشت بودن مرگ در جهانی بیرحم را به نمایش میگذارد.
آنچه این صحنه را چنین تأثیرگذار و مهم میسازد، صرفاً شوک ناشی از آن نیست، بلکه امیدی است که جسی نماینده آن بود. حضور پایدار و قطبنمای اخلاقی جسی، نقطه مقابل روانِ متزلزل الی بود. بهنوعی، جسی تجسم امکان بهبودی الی بود، آیندهای که اکنون با مرگ جسی از بین میرود. قتل جسی، لحن نیهیلیستی قسمت را تثبیت کرده و زمینه را برای رویارویی بیامان بعدی فراهم میسازد.
از منظر تماتیک، این لحظه نمادی از فروپاشی امید نیز هست. تا این لحظه، سالن تئاتر پناهگاهی نمادین برای شخصیتهای اصلی داستان و مکانی برای موسیقی، خاطره و ارتباط بود. مرگ جسی این توهم را در هم میشکند، تئاتر را به میدان جنگ بدل میسازد و کاری میکند تا الی شاهد فروپاشی جهان خود باشد.
تراژدی در سکانس آکواریوم

قسمت Convergence در سکانس آکواریوم به اوج اخلاقی و احساسی خودش میرسد. الی درنهایت موفق میشود تا اوون و مل را پیدا کند و از آنها میخواهد تا مکان ابی را برای او افشا کنند. این صحنهای بسیار خفهکننده، آشفته و از نظر احساسی مخرب است. زمانی که اوون به سمت سلاحی دست دراز میکند، الی به او شلیک میکند. در این درگیری، مل نیز بهشدت زخمی میشود و سپس مسئلهای بزرگ آشکار میشود، اینکه او باردار است.
سریال این افشاسازی را با خویشتنداری طاقتفرسایی نمایش میدهد. مل با وحشت و صدایی لرزان از الی خواهش میکند. الی در اینجا خشکش میزند، نه از ترس، بلکه از آگاهی نسبت به اینکه از مرزی عبور کرده که بازگشتی از آن وجود ندارد. بازی بلا رمزی در این لحظه بسیار خوب است. چشمانش بینیاز از کلمات، گویای همه چیز است و گناه، وحشت و آگاهی تدریجی از این را نشان میدهد که او همان چیزی شده که روزی با آن مبارزه میکرد.
این صحنه عصاره هسته تماتیک سریال و فرنچایز The Last of Us است: اینکه انتقام بیشتر از آنکه درمان کند، ویران میکند و داشتن وضوح اخلاقی در جهانی چنین بیرحم، موهبتی دستنیافتنی است. در این جهان، هیچ قهرمانی وجود ندارد، فقط انسانهایی هستند که در کشاکش بقا، خود و دیگران را نابود میکنند.
رویارویی در تئاتر و ادامه چرخه

در نهایت، سکانس رویارویی در تئاتر به اوج داستانی ناگزیر خودش میرسد. در این سکانس، ابی، با حالتی درهمشکسته و خشمگین، از راه میرسد. جسی کشته شده و روی زمین افتاده و تامی گروگان گرفته شده و الی نیز خونآلود، تهی و مستأصل است. این تقابل، صرفاً یک نبرد نیست بلکه برخورد دو خط داستانی است که سرانجام به هم رسیدهاند. الی از ابی نمیخواهد که او را ببخشد، بلکه برای جان تامی التماس میکند. برای نخستین بار، الی بقای خودش را در اولویت قرار نمیدهد. در این لحظه، روزنهای از الی قدیمی، یک محافظ و نه یک ویرانگر، را میبینیم.
واکنش ابی نیز لایهلایه است. او بهعنوان یک شرور به تصویر کشیده نمیشود، بلکه همچون آینهای برای الی است. ابی در صحنه پایانی با خشم به الی میگوید: «فرصتت رو هدر دادی» که اشارهای به این دارد که الی موفق به کشتن ابی نشده و با ادامه مسیر خون و انتقام، حالا باید بهای بیش از حدی برای آن بپردازد. در لحظه پایانی نیز شلیک ناگهانی و گیجکننده رقم میخورد و سپس، این قسمت به پایان میرسد.
پایان دادن فصل دوم سریال آخرین بازمانده از ما در این نقطه از داستان، تصمیمی جسورانه از سوی سازندگان بوده است. قسمت هفتم و این پایان، از ارائه پاسخ به بینندگان خودداری میکند تا پیام اصلی خودش را برجسته سازد که خشونت، خشونت به بار میآورد. به پایان رسیدن این روند یک افسانه است و این چرخه همیشه ادامه دارد.
تغییرات قسمت هفتم نسبت به بازی

همچون قسمتهای پیشین، قسمت Convergence بهدقت در مرز وفاداری به منبع اقتباسی خودش و همچنین بسط دادن داستان آن گام برمیدارد. لحظات کلیدی همچون قتلهای رخ داده در آکواریوم، مرگ شخصیت جسی، ورود ابی به سالن تئاتر، تقریباً به طور مستقیم از بازی The Last of Us Part II اقتباس شدهاند. اما سریال با افزودن لایههای احساسی از طریق هنرنماییهای ظریف و پیشزمینههای تازه، آنها را غنیتر میسازد.
برای مثال، صحبتهای جسی درباره گذشتهاش، مخاطب را به اهمیت دادن بیشتر و شخصیتر نسبت به این شخصیت ترغیب میکند که این مسئله در بازی کمتر بود. همچنین، اعتراف الی به دینا درباره جوئل، زمینه احساسی انتقام او را گستردهتر میسازد، در حالی که چنین چیزی در بازی وجود نداشت. این الحاقات اضافه شده به داستان قسمت هفتم سریال، صرفاً پرکننده زمان نیستند بلکه پیچیدگی احساسی داستان را عمیقتر کرده و خشونت را به تبعات شخصی گره میزنند.
اما بزرگترین تفاوت سریال در این قسمت نسبت به بازی در ساختار روایی آن نهفته است. در بازی، زاویه دید ابی بهاندازه دیدگاه الی اهمیت دارد و بازیکن هر دو را به طور متناوب تجربه میکند. اما در اینجا، تقریباً تا دقایق پایانی قسمت از ابی خبری نیست؛ موضوعی که برخی منتقدان آن را عاملی برای عدم تعادل این فصل از سریال میدانند. مطمئناً سازندگان در فصل سوم قصد دارند به دیدگاه ابی بپردازند، اما در این قسمت، عدم پرداختن به زاویه دید ابی به عدم تقارن احساسی منجر شده است.

افزون بر آن، داستان فرعی مربوط به گروه WLF، بهویژه خط داستانی مربوط به شخصیت آیزاک، بهندرت در طول فصل توسعه یافته است. اگرچه از منظر ریتم روایی این مسئله قابلدرک است اما باید گفت که چنین رویکردی که سازندگان در پیش گرفتند، از غنای جهانسازی اثر کاسته و باعث تضعیف انگیزههای سیاسی ابی میشود.
پایانی بدون پایان نهایی
از نظر ساختار داستانی، باید گفت که این قسمت پایانی از فصل دوم سریال آخرین بازمانده از ما شبیه نیمه یک قوس کامل است. بدون دیدگاه کامل ابی از داستان و اتفاقات، تقارن احساسی موجود در بازی در اینجا تداعی نمیشود. بهعنوان یک قسمت مستقل، ممکن است این قسمت احساس نارضایتی ایجاد کند اما بهعنوان بخشی از یک روایت بزرگتر، پر از لحظات احساسی و درخشان است.
نیم نگاهی به فصل بعد

در یک صحنه کوتاه پس از پایان قسمت هفتم از فصل دوم، سریال به سه روز قبل از رویدادهای فعلی در سالن تئاتر میرود و ابی را نشان میدهد. ابی اکنون در شهر سیاتل حضور دارد و این در حالی است که آیزاک، به دنبال آن است تا با او صحبت کند. این صحنه نشان میدهد که فصل سوم سریال که از مدتها پیش ساخت آن تأیید شده بود، قرار است بیشتر روی زاویه دید ابی تمرکز داشته باشد و این سه روز اتفاقات سیاتل را از دیدگاه او به نمایش بگذارد تا در نهایت، باز داستان به همان نقطه حساس و مهم سالن تئاتر برسد.
قسمتی تاریک، جسورانه و بدون سازش

قسمت Convergence یک پایان فصل معمولی نیست. این قسمت داستانها را جمعبندی نمیکند، پایانبندیهای رضایتبخشی ارائه نمیدهد و به شخصیتهایش رستگاری نمیبخشد. اما سریال The Last of Us هرگز از آن دسته آثاری نبوده که چنین موارد آسانی ارائه کند. این قسمت پایانی درباره پیامدهای انتخاب، ترومای بقا و زیبایی تلخ جهانی است که در آن انسانیت همانند شعلهای لرزان و شکننده است.
در حالی که ممکن است این قسمت با ابهام و ساختارش برای برخی بینندگان ناامیدکننده باشد، اما همچنین یک محک داستانی جسورانه است. این قسمت ناراحتی، خامی و ابهام اخلاقی ویرانگری را که بازی اصلی را به یک نشانه فرهنگی تبدیل کرد، بازتاب میدهد. اگر بخواهیم یک تز برای این قسمت و شاید کل سریال بیان کنیم، این است: انتقام یک راه بنبست است و هرچه بیشتر پیش بروی، بیشتر خودت را از دست میدهی. در قسمت Convergence، ما آن فرسایش را به صورت کاملاً واضح مشاهده میکنیم و وقتی در پایان، صفحه نمایش سیاه میشود، با امید روبرو نیستیم، بلکه با این دانش تکاندهنده مواجه هستیم که برخی داستانها قهرمان ندارند بلکه همه فقط بازماندهاند.
source