حکایت خیاط و ان شا الله: مرد خیاطی بود که پادشاه فردی را عقب او فرستاد. طاقه شالى به او داد براش تنپوش بدوزه. اين سه روز زحمت کشيد. بعد از سه روز و سه شب، شب اومد خونه به زن خود گفت: ضعيفه شام چه داري؟

حکایت خیاط و ان شا الله

زن گفت: ان شالله  عدس‌پلو. گفت: شام پخته ديگه انشاءاله نداره، مگه مى‌خواى مسافرت کني؟ زن گفت: انشالله بگين به سلامتى مى‌خوريم. گفت: خوب پاشو حالا بکش بيار بخوريم، ان شالله من نگفتم ببينم جطور مى‌شه؟

همچى که نشستند سر سفره يارو خياطه دستشو برد لقمه رو ورداشت بذاره دهن خود در زدند. مرتيکه گفت: کيه؟ گفت: واکن!

تا در و واکرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: کيه؟ گفت: واکن! تا در و وا کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: پدرسوخته تنپوشو دوختى سوزن توش گذاشتى بره تن پادشاه؟ خياطو برد پهلوى سلطان.

سلطان گفت: حبسش کنين! چهل روز در زندان ماند.

بعد از چهل روز، ديگر وزراء واسطه در آمدند: کاسب نفهميده، مرخصش کنيد؛ مرخصش کردند.

شب اومد خونه. وقتى اومد در خونه در زد، زن او گفت: کيه؟

فت: منم ان شالله، شاه مرخصم کرده ان شالله در را واکن بيام تو ان شالله. آن‌وقت زنيکه گفت: ديدى مرتيکه؟ اگر آن‌وقت به ان شالله گفته بودى اين‌قدر انشاءاله، ان شالله نمى‌گفتي، اين‌قدر صدمه نمى‌کشيدي.

حکایت خیاط و ان شا الله

ـ حکایت ان شالله گفتن
ـ قصه‌هاى مشدى گلين‌خانم ـ ص ۳۹۶
ـ گردآورنده: ل. پ. الوال ساتن ويرايش اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر، سيد احمد وکيليان
ـ نشر مرکز چاپ اول ۱۳۷۴
(به نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ على‌اشرف درويشيان و رضا خندان).

امیدوارم از مطلب امروز استفاده کرده باشید. شما همواره می توانید سوالات، بازی های فکری، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

source

توسط funkhabari.ir