Fallout جزو جدیدترین آثار آمازون پرایم است که توسط گراهام واگنر و جنیوا رابرتسون دورت ساخته شده است.
این سریال با الهام از مجموعه بازی Fallout که در مدیوم خود بسیار هم معروف و خوب است، ساخته شده. البته سریال Fallout برخلاف بازی خود، اثری بسیار اورریتد است و هرچه دارد از نامِ گیم فال اوت دارد و خودش چیزی نیست. Fallout اثری شلوغ، شلخته و حتی کثیف است که هیچ یک از المانهای آن خوب ساخته نشده. Fallout یک سوتفاهم بزرگ است.
قبل از شروع هرچیزی لازم به ذکر است که بنده در تلاش برای نقد گیم Fallout نیستم. در تلاش برای نقد دنیای آن گیم هم نیستم. اما در سینما با Fallout مشکل دارم. اصلا اثر خوبی نیست. از این نظر خود نیز دفاع خواهم کرد.
داستان این سریال درباره شروع یک جنگ هستهای است که باعث آخرالزمان بر روی سطح زمین میشود و مردم برای زندهماندن به زیر زمین و در پناهگاههای زیر زمینی ساکن میشوند. آنها در این پناهگاهها به پرورش گیاه و تأمین نیازهای زندگی میپردازند ولی بعد از گذشت چندین سال از بمباران هستهای، سطح زمین محلی برای درگیری تبدیل میشود.
خب حالا که داستان را میدانید بگذارید قبل از هر چیزی این موضوع را روشن کنم که سینما برای خود یک دنیاست. یک اثر سینمایی باید چنان مستقل و دقیق از هر چیزی باشد که بتواند دنیای خود را بسازد و دست به دامن هیچ چیز دیگری نشود. Fallout اما دست به دامن گیم میشود تا از این طریق بتواند دنیای خود را برای مخاطبینش تشریح کند. اما برای منی که این بازی را انجام ندادهام؛ Fallout در بحث فضاسازی خیلی ضعیف است. در اصل Fallout تنها مکان دارد نه فضا. این دو حداقل در ادبیات نقادانه من باهم تفاوت بسیاری دارند. مکان را میشود نشان داد. یک بیابان، دریا، ساختمان یا هر چیز دیگری. اما فضا از پس این مکان میآید و با خود حس دارد. برای مخاطب نیز حس خلق میکند و احساساتش را درگیر این موقعیت زمانی مکانی میکند. Fallout اصلا فضا ندارد. نه بمب اتم درست حسابی دارد و نه آخر الزمان درست حسابی. ریاکشن بازیگران به پایان دنیا بچگانه است. همهچیز مدیون پرده سبز شده تا شاید بتواند پایان دنیا را به تصویر بکشد؛ از این طریق نیز در دام کلیشه افتاده. فضای Fallout نه مکانمند است و نه زمانمند. اصلا معلوم نیست داستان در چه موقعیت زمانی اتفاق میافتد. اصلا چرا بمب اتم ترکید؟ چه حسی خلق کرد؟
بمب اتم در چنین آثاری باید نقش یک محور فضا و زمانی را ایفا کند. یعنی مخاطب فرق قبل و بعد از بمب را بداند. Fallout نه در قبل خوب است و نه در بعد. در ادامه این داستان شلوغ چندین فرقه یا گروه نشان مخاطب داده میشود. شوالیههای ربات مانند که حداقل از چهره به تیپ رسیدهاند و عدهای مثلا بورژوا که در زیر زمین پنهان شده و جامعه آرمانی افلاطونی دارند. رباتها که اصلا مشخص نیستند. نه اهدافشان نه موقعیت فضا زمانیشان. بورژوازیهای درون زمین نیز بدتر از شوالیهها هستند. هدف فضای درون سریال Fallout مثلا نشان دادن جوامع طبقاتی است. بورژواهای آبی پوش (که چرا آبی میپوشند معلوم نیست) زندگی خیلی خوبی دارند! کدام زندگی خوب؟ اصلا چه زیر زمینی؟! بیست انسان در یک محیط بسته دور هم جمع شده و از اخلاقیات کانت و دکارت و هدف نهایی و طلایی صحبت میکنند! حال این انسانهای به اصطلاح روشنفکر و دانشمند برای مخاطب مهم نیستند. نه انتخاباتشان مهم است و نه آن راز مثلا مهم که پسر سرپرست به دنبالش است.
در آن سوی داستان عدهای را غول مینامند. موجوداتی که مُردهاند بعد به زندگی بازگشتهاند یا موجودی که نمیمیرد؛ اصلا کسی نمیداند آنها چه هستند. جالب هم در این است که داستان مثلا علمی است. چرا که بمب اتم، درگیری هستهای، پایان دنیا و هزاران چیز دیگر درون Fallout یک چیز علمی است. خب پس اگر این مسائل علمی است، این غول چیست؟ یک چیز جاودیی؟
چنین خلاصه کنم که سریال Fallout اصلا فضای متعین ندارد. فضاسازی به قدری ضعیف است که هیچ چیز این دنیا برای من مخاطب معلوم نیست. Fallout قدری از هر چیز را در اثر جا داده و به هیچکدام پرداخت درستی نداشته است.
مسئله بعدی مهم بازیگران و کاراکترها هستند. مهمترین کاراکتر سریال Fallout دختری است به نام الا پورنل در نقش لوسی مکلین، یک جوان ساکن پناهگاه. پدر او در قسمت اول دزدیده شده و از این طریق مخاطب به دنیای Fallout راه مییابد تا در سفری سخت و غیر انسانی پدر لوسی را پیدا کنیم. بیس داستان نیز همین است؛ پیدا کردن پدر لوسی. اما نه پدر برای مخاطب ساخته میشود و نه اهمیت آن برای دختر. پس من مخاطب در این سفر همراه لوسی نمیشوم. اصلا برای من مهم نیست که پدر او را دزدیدهاند. پدر او و رابطهاش با لوسی در من هیچ حسی را برنمیانگیزد و به همین دلیل نیز من همراه آنها نمیشوم.
شخصیت بعدی مهم، پسر سیاهپوستی است در لباس شوالیه. اول از هر چیزی لازم به ذکر است که بازیگر این نقش یعنی آقای آرون موتن افتضاح است. تنها این را فهمیده که بازیگری یعنی لب و لوچه انداختن. تا آخر نیز در واکنش به هر مصیبت و لذتی، لب و لوچه میاندازد. کاراکترش نیز گنگ است. سازندگان با تلاش و مثلا دقت یک فلش بک از زندگی او را در کودکی نشان مخاطب میدهند و مثلا از این طریق به شخصیت او بُعد میدهند.
شخصیت مهم نهایی در سریال فال اوت والتون گاگینز در نقش غول/کوپر هاوارد است، هنرپیشه معروف هالیوود و سفیر والت-تک که پس از سقوط بمبها به یک غول تبدیل شد و اکنون به عنوان یک هفتتیرکش و شکارچی جایزهبگیر امرار معاش میکند.
داستان بیش از هر شخصیت دیگری به زندگی او میپردازد. زندگی او بارها و بارها در فلش بکهای متعدد نشان مخاطب داده میشود. همین امر طبعا باید باعث شود تا مخاطب بیشتر از همه با او تجربه نزدیکی داشته باشد، اما چنین نیست. مخاطب اهمیتی به او نمیدهد. از همان زمانی که از قبر بیرون آمد؛ تبدیل به شخصیتی آنارشیست و زشت شد که اهمیتی هم ندارد. اینکه روزی ستاره بوده و اکنون به این روز افتاده، این هم مهم نیست.
سینما از پس سرگرمی میآید. Fallout با تمامی نواقصش میتوانست حداقل اثری سرگرمکننده باشد. متاسفانه عمده مخاطبین امروز نیز با اکشن و کشت و کشتار سرگرم میشوند. Fallout کشت و کشتار زیادی دارد. حتی گاهی اسلشر هم میشود. اما این اکشنها نیز به فرم نرسیدهاند. در هر اکشنی یا صحنه تمپوی بالایی دارد و یا اسلوموشن است. درباره اسلوموشن نیز بگویم که عمده صحنههای مهم Fallout اسلوموشون است. کاملا هم بیدلیل و از روی بیسوادی. اصلا اسلوموشن عنصر سینمایی نیست. هیچوقت در هیچ انسانی تجربه اسلوموشن اتفاق نمیافتد. حال شاید بشود از طریق پوینت آو ویو یا دوربین سوبژکتیوی اسلوموشن ضبط کرد؛ اما Fallout در صحنههای بیربطی همچون اکشن و ترکیدن بمب اتم چنین میکند. چیزی که داستان را از اینی که هست بدتر میکند، موسیقی جز استفاده شده در این صحنههاست. موسیقی جز در حد افراط استفاده شده و اصلا مناسب این فضا نیست. دنیا درحال نابودی است، انسانها همدیگر را میکشند و هزاران چیز دیگر و در این وسط، مونتاژ موسیقی جز ملایم به صحنه اضافه کرده است! این صحنههای غیر انسانی و کثیف با این موسیقی جز قرار است به چه چیزی تبدیل شود؟
در پایان چنین میشود گفت که سریال Fallout اثری است بسیار بد، شلخته، کثیفکاریهای زیاد، شلوغ، بی سر و ته، نه چندان جذاب با تیم بازیگری بسیار بدتر. Fallout همهچیزش را مدیون بازی ویدیویی خود است. نمره بالا را هم به همین دلیل گرفته و اگر بازی ویدیویی را از آن جدا کنیم، سریال Fallout شایسته نمره ۶ در IMDB هم نیست چه برسد به از آن بالاتر. Fallout بیشترین ضربه خود را از فضاسازی خود میخورد. فضا نه زمان دارد نه مکان. نه شوالیهها به صورت مستقل ساخته میشوند و نه مردم زیر زمین و نه غول و بقیه حیوانات. محور فیلم که باید بمب اتم میبود، بسیار سست است و نتوانسته پایان دنیا و مصیبت انسانی را به تصویر بکشد. Fallout از پایان دنیا دست به دامن کلیشههای مرسوم شده است. از لباسهای پاره و دندانهای زرد و غیره. اما اینکه بتواند پایان دنیا را به فرم برساند و چفت و بندهایش را درست بسازد؛ اصلا و ابدا نتوانسته. عمده مخاطبین نیز گول فضاسازی جدید رسانه را خوردهاند که هر آشغالی را به نام شاهکار تحویل جامعه سینمایی میدهد. آن از باربی و تلماسه؛ این هم از فال اوتِ شاهکار!
source