«برادرم، جنگ، به ناحق متهم به شروع آخرالزمان شده است؛ سرنوشت او برایم مهم است». با داستان Darksiders 2 همراه باشید.
شخصیت اصلی این نسخه، رهبر چهار سوار آخرالزمان است و مرگ نام دارد. پس از آنکه بهطور ناگهانی آخرالزمان شروع میشود، برادر مرگ، جنگ توسط شورا بازخواست میشود و او را مقصر این مصیبت مینامند و به مدت صد سال زندانی میشود تا اینکه در نهایت درخواست میکند تا آزاد شود و به زمین برگردد تا حقیقت را فاش کند و خود را از اتهامی که به او وارد شده پاک سازد. در حین زندانی بودن جنگ، مرگ که میداند هم رزمش بی تقصیر است سفر پر فراز و نشیبی را آغاز میکند تا نسل بشر را به حیات بازگرداند و برادرش را آزاد کند. داستان نسخه دوم روایت این سفر است. اما اینکه چرا مرگ تصمیم میگیرد این وظیفه سنگین را به عهده بگیرد برمیگردد به کتاب Darksiders: The Abomination Vault که سال ۲۰۱۲ منتشر شد. اتفاقات این کتاب برمیگردد به زمان قبل از وقایع نسخه اول و دوم جایی که دو سوار، مرگ و جنگ، راهی ماموریت خطرناکی میشوند و طی گذشتهای که با هم داشتند احترام خاصی برای یکدیگر قائل میشوند.
در ابتدای نسخه دوم، پس از زندانی شدن جنگ، مرگ به ملاقات شخصیت پیری به نام Crowfather میرود چون اون مخزن الاسرار میباشد. مرگ از او سوال میکند که چطور میتواند بشر را به حیات بازگرداند. Crowfather پاسخ میدهد که جواب این سوال عظیم را فقط درخت زندگی میداند و پرتالی جادویی ایجاد میکند تا مرگ به پیش درخت برود اما درست قبل از عبور مرگ، Crowfather پرتال را میبندد و میگوید بهتر است که مرگ به جای انسانها نژاد نِفِلِم را احیا کند. مرگ مخالفت میکند و با تغییر شکل، هیبت شخصیت جنگ را به خود میگیرد و اینگونه با مرگ میجنگد و در نهایت شکست میخورد و مرگ به سفر خود ادامه میدهد.
در ادامه راهش، او با پیشینیان روبهرو میشود و مسیر رسیدن به درخت زندگی را از آنها سوال میکند. آنان به وی توضیح میدهند که دنیا به فساد مبتلا شده است و اگر این فساد ادامه پیدا کند ریشه درخت زندگی خشک خواهد شد و از بین میرود؛ همچنین دروازهای که درخت زندگی پشت آن قرار دارد توسط فساد مسدود شده است و تنها نگهبان سنگی عظیمی که توسط پیشینیان ساخته شده است میتواند دروازه را باز کند. پس برای احیای نگهبان سنگی، مرگ مجبور است سه سنگ خاص و عظیم را که در سرزمین پخش شده است را پیدا کند و برگرداند. متاسفانه آخرین سنگ به تباهی و فساد آلوده شده بود و پس از استفادهی از آن غول سنگی بیدار میشود و به مرگ حمله میکند. مرگ او را شکست میدهد اما برای پاکسازی ذهن او از فساد یکی از پیشینیان با کمک جادو و بخشیدن جان خودش این کار را انجام میدهد. غول سنگی وقتی ذهنش پاک میشود افسوس جان فرد پیشین را میخورد و راه را برای مرگ باز میکند.
پشت دروازه مایهای سیاه رنگ مرگ را به خود جذب میکند و او در هالهای از سیاهی چشم باز میکند؛ در جایی که فقط تاریکی وجود دارد و موجودی از جنس تاریکی که کاملا مشخص است فساد و تباهی سراسر وجودش را تسخیر کرده است. موجود به مرگ میگوید بهتر است تا وی نفلمها را نجات دهد و بشر لایق بازگردانده شدن نیست. مرگ بعد از این ماجرا خود را در سرزمین مردگان مییابد و موجود پیری را ملاقات میکند. از موجود پیر در مورد ماموریتش سوال میکند و او پاسخ میدهد که حضورش در اینجا خواست درخت زندگی بوده است و برای برگرداندن بشر باید سراغ چاه ارواح برود؛ و برای دانستن مکان چاه ارواح باید با ارباب استخوانها صحبت کند.
مرگ راهی ملاقات با ارباب استخوانها میشود و درست قبل از محل تالار تخت و تاج وی، صدراعظم وی ظاهر میشود و شرط ملاقات با ارباب را خاطر نشان میکند. مرگ باید لیاقت خود را با پیروزی در میدان مسابقات اثبات کند. مرگ در میدانی همچون میدان گلادیاتورها به مبارزه میپردازد و رقبایش را شکست میدهد و با ارباب استخوانها ملاقات میکند. وی محل چاه ارواح را در عوض انجاج ماموریتی برای وی میگوید. مرگ مامور میشود تا سه ژنرال خائن را به محضر ارباب بیاورد تا وی آنها را ادب کند. پس از انجام این کار مرگ محل شهری را متوجه میشود که میتواند از طریقش محل چاه ارواح را پیدا کند. در آن شهر وی با هالهای از crowfather روبهرو میشود. وی به مرگ میگوید تا برای دستیابی به چاه ارواح به دو کلید احتیاج دارد حال آنکه یک کلید همراه فرشتگان است و کلید دیگر دست شیاطین میباشد.
مرگ به شهر فرشتگان سفر میکند و با فرشتگانی که به تباهی دچار شدهاند مبارزه میکند. در این بین فرشتهای که آلوده نیست به کمک او میآید و توضیح میدهد مرگ باید به ملاقات رهبر فرشتههای این شهر یعنی archon برود. مرگ اینکار را میکند و فرشته دستوراتی به مرگ میدهد تا با انجام آنها به کلید دست پیدا کند اما در نهایت متوجه میشود فرشته به تباهی آلوده شده بود و تمام این مدت مرگ را بازی داده است؛ پس مرگ فرشته را میکشد و کلید را بهدست میآورد. برای دریافت کلید بعدی به سرزمین شیاطین سفر میکند و متوجه میشود کلید در اختیار ساموئل است. مرگ به منزلگاه شیطان میرود اما او آنجا نیست؛ در عوض لیلیث، که مادر نفلمها خطاب میشود خود را نشان میدهد و سعی میکند نظر مرگ را تغییر دهد تا به جای احیای نسل بشر نفلمها را به حیات بازگرداند. مرگ قبول نمیکند و لیلیث با برگرداندن زمان به گذشته، ساموئل را در اختیار مرگ قرار میدهد و او با شکست دادن وی کلید بعدی را هم در اختیار میگیرد.
مرگ با در اختیار داشتن دو کلید به مکان چاه ارواح میرود و در آنجا با نفلمی روبهرو میشود که با قدرتهای جادویی و تباهی و فساد به نوعی بازگشته است تا با شکست دادن مرگ نفلمها را بازگرداند. پس از بحث، این دو با یکدیگر مبارزه میکنند و موجود شکست میخورد. مرگ به لبهی چاه میرود و به اعماق بی پایان آن مینگرد. سر و کله crowfather پیدا میشود و به مرگ هشدار میدهد با احیای هر کدام از نژادها دیگری را از بین خواهد برد؛ همچنین احیای هر کدام از نژادها به فداکاری و قربانی نیاز دارد. مرگ پس از شنیدن این حرف میخندد و ماسک خود را به crowfather میدهد و به درون چاه میپرد تا با احیای نسل بشر، بدنامی برادر خود را پاک کند. در آخر میبینیم که لیلیث به بارگاه شیطانی قدرتمند که درون تاریکی نشسته است و صورتش دیده نمیشود میرود و عذرخواهی میکند که نتوانسته است تا مرگ را متقاعد کند تا نفلمها را احیا کند. صدای شیطان درون سایه شنیده میشود که لیلیث را به عذاب دردمند میکند و میترساند و ما در آخر صدای فریاد او را میشنویم و بازی تمام میشود. میتوان حدس زد آن صدا به لوسیفر تعلق دارد. در پایان باید بگویم همانطور که در مقاله داستان نسخه اول گفتیم شخصیت جنگ با تلاشهایش به نبرد پایان داد، مرگ نیز با فداکاری به بشر زندگی بخشید. البته در پایان نسخه اول که جلوترین خط زمانی در مجموعه را دارد ما در آسمان سه شهاب سنگ میبینیم که سمت زمین در حال آمدن است پس میتوان گفت فداکاری مرگ، به مردن او خطم نمیشود.
source