بار اولی که اسم انیمیشن Sausage Party به میان آمد، این نام سازندگان و صداپیشگان اثر بود که آن را به اثری به شدت موردانتظار تبدیل کرد. زمان زیادی گذشته بود که انیمیشن بزرگسالانه پر تب و تابی به باکس آفیس نیامده بود و سث روگن و ایوان گلدبرگ قرار بود آن سبک گروتسک خودشان را در انیمیشن پیاده کنند. در نهایت، با اثری رو به رو شدیم که بسیاری را خنداند و بسیاری را نیز ناامید کرد. اثری که تنها به لطف صداپیشگان مطرحش (از ادوارد نورتون بگیرید تا بیل هیدر، سلما هایک تا کریستن ویگ) توانست از آن افتضاح مطلق بودن فاصله بگیرد. حال دوباره سث روگن و ایوان گلدبرگ آمدهاند تا به داستان مواد غذایی پر و بال بیشتری بدهند. سریالی که کسی انتظارش را نداشت. اما آیا Foodtopia اثر خوبی است یا خیر؟ در ادامه با نقد سریال Sausage Party همراه ویجیاتو باشید.
معرفی کوتاه سریال
سریال انیمیشنی Sausage Party: Foodtopia اثری کمدی ماجراجویی به کارگردانی کانرد ورنون است. از صداپیشگان این اثر میتوان به سث روگن، کریستن ویگ، مایکل سرا و ادوارد نورتون اشاره کرد. داستان از جایی شروع میشود که Sausage Party به اتمام رسیده و غذاها نمیدانند که پس از نابودی فروشگاه و انسانها باید چه بکنند. در حالی که با یک سری اتفاقات غیرمنتظره که جانشان را به خطر انداخته رو به رو میشوند، برای غذاها این سوال پدید میآید که: آن آرمانشهری که قرار بود به آن برسند کجاست؟ و حال فرانک و برندا به همراهی بری باید دنبال راهی برای بنا کردن این آرمانشهر بگردند.
اثری جدی و عمیق یا احمقانه؟!
در یکی از صحنههای فیلم This is the End، سث روگن، جیمز فرنکو و دیگر دوستان بدون هیچگونه بودجهای و با وسایل باقی مانده در خانه، دنباله Pineapple Express را ساخته و آن را با آهنگ Paper Planes میا (M.I.A) میکس میکنند. این بهترین توصیفی است که میتوانم برای Sausage Party: Foodtopia پیدا کنم. اثری که انگار روگن و گلدبرگ با ته مانده پولهایشان ساختهاند، یا آنقدر پول در بساطشان دارند (به لطف موفقیت آثاری همچون The Boys, Invincible و TMNT) که بخواهند به سراغ ضعیفترین اثر مشترکشان رفته و برایش دنبالهای بسازند. اما تفاوت اساسی بین این دو اثر وجود دارد: هرچقدر که Sausage Party بدون جدیت مسئله زندگی پس از مرگ را به سخره گرفته و به هیچ عنوان اثری جدی و هوشمندانه نیست، Foodtopia سعی دارد که برخلاف ده دقیقه ابتداییاش هوشمندانه باشد و به نقدی تند و تیز علیه گیجی بشریت برای پیدا کردن بهترین سیستم حکومت بر مردم باشد.
در واقع ما با کانسپتی طرف هستیم که نمیتوان به هیچ عنوان جدیاش گرفت. اینکه غذاها چگونه میتوانند حرف بزنند، ازدواج و تولید مثل کنند یا اصلاً آدمهای این جهان چرا اینقدر کم هستند، در واقع همانقدر برایش پاسخ منطقی وجود دارد که برای حرف زدن و نحوه زندگی ماشینها در Cars وجود دارد! این اصلاً جز مشکلهای سریال نیست که بخواهیم بابتش ایراد بگیریم که چرا غذاها و محصولات دیگر میتوانند سخن بگویند و به زبان انگلیسی این چنین مسلط باشند، فکر کنند و در جنگ پارتیزانی استاد باشند! خیر ، این بخش در واقع به یکی از دیوانگیهای طنز گروتسک روگن و گلدبرگ تبدیل شده و دلیل اصلیای است که در ابتدا برای انیمیشن این دو هیجان داشتیم. اما ایراد همین جا است: Foodtopia همانقدر که میخواهد احمقانه باشد و خودش را جدی نگیرد، خودش را جدی گرفته و قصد دارد به اثری تفکر برانگیز تبدیل شود.
مفهومی که Foodtopia به چالش کشانده، بینظیر است! اثر به آرامی نشان میدهد که ضرر کپیتالیسم تا چه حد برای جامعه خطرناک است. اینکه مردم تا چه حد به برنامههای بلند مدت بیاهمیت هستند و کپیتالیسم میتواند با برنامههای کوتاه مدت که تنها بهشان حقوقی بخور و نمیر میدهد، بتوانند ثروتشان را برای مدتها حفظ کنند. از آن سو افرادی که علیه کپیتالیسم قیام میکنند، در مسیر قانع کردن مردم شکست میخورند زیرا خود سرمایهای برای پیشنهاد و حفظ سرمایه مردم نداشته و به دنبال آن، مردم به سراغ برنامههای کوتاه مدت اما فرساینده رفته و نسبت به دیگر سیستمهای پیشنهادی بیتفاوت هستند. Foodtopia توانسته نشان دهد مسئله پول به جزئی جدایی ناپذیر از جامعه تبدیل شده و همانقدر که میتواند یک جامعه را به اوج خود برساند، میتواند آن را هم نابود کند و قدرت انتخاب و زندگی را از مردمش بگیرد.
از آن سو، افرادی سعی دارند با افکار کمونیستی تعادل را به جامعه برگردانند. افکاری که صد در صد ممکن است جواب ندهند و مردم نتوانند به آنان اعتمادی داشته باشند. به همین ترتیب، فرانک در آخرین لحظات تصمیم به استفاده از زور گرفته تا غذاها را برخلاف خواسته خودشان، مجبور به پیروی از این سیستم کند. از سویی، فرانک برای رسیدن به هدفش از جک، یک انسان، کمک میخواهد. شعار غذاها این بود که: یک انسان خوب، یک انسان مرده است و فرانک کاملاً برخلاف عقاید جامعه حرکت کرده و باور دارد آن افکار کورکورانه، در نهایت غذاها را به آرمانشهر نخواهد رساند. اما سوالی که به وجود میآید این است: آیا فرانک سنت شکن است یا فردی دو رو؟
اثر حتی نگاهی جالب به چرخه خشونت در سیستم کپیتالیسمی انداخته و نشان میدهد افراد به اصطلاح ضعیف، آن نفرت را در دل خود نگه داشته و میتوانند آتشی بزرگتر را خلق کنند. رسانه تاثیری بزرگ بر انتخابات داشته و به راحتی میتواند ذهن افراد را به سمت نامزدی دیگر تغییر بدهد. سیستم عدالت نیز آنقدر قوی نیست و همین پول، میتواند به راحتی آن را فاسد کند. رو راست باشیم، تیم نویسندگی توانستهاند در طول هشت قسمت نگاهی تمیز و دقیق به یک جامعه فاسد که برای آرمانشهر شدن دست و پا میزند را به تصویر بکشانند و از این جهت، Foodtopia قابل تقدیر است.
اما ایراد چیست؟ ایراد آنجایی است که این مفاهیم و داشتن چنین انیمیشن و شخصیتهایی، همانند قاطی کردن آب و روغن باهمدیگر است. آب کیفیت بالایی دارد و بسیار خوشمزه است و روغن نیز یکی از بهترین روغنهای جهان است، اما نوشیدن و لذت بردن از آن غیرممکن و در بهترین حالت، سخت است. مشکل Foodtopia همین است. روگن و گلدبرگ داستانی را در بطن یکی از غیرجدیترین و احمقانهترین آثار خود روایت کردهاند و جدی گرفتن چنین مفاهیمی در جهانی که به هیچ عنوان خودش را جدی نمیگیرد، امکان ناپذیر است. هر سخن جایی و هر نقطه مکانی، مثلی که به طور کامل در این اثر نادیده گرفته شده است.
این شما و یک جوک غذایی بامزه!
شوخیها و ارجاعات به فرهنگ عام در Foodtopia بینظیر هستند. از پارادوی گروههای موسیقی بگیرید (Talking Heads که دیوید برن را به صورت نان باگت نشان داده تا Korn که یک ذرت است!) تا شوخی با دیگر چهرههای مشهور هنر مانند اندی وارهول، سریال توانسته همانقدر که تصویری دقیق از آنان ارائه دهد و همانقدر هم به زیبایی با آنان شوخی کند. سکانس الهام گرفته از Fast and Furious به طرز جالبی هیجان انگیز بوده و در کل، لحظات اکشن و طنز اثر بسیار خوب در آمدهاند و میتوانند مخاطب را بخندانند. (باید بگویم که دو جک سریال به شدت من را به خنده انداخت. نحوهای که ورنر هرتزوگ، مستندساز مشهور، به تصویر کشیده شده به شدت بامزه است و استفاده از آهنگ Visions of Gideon سوفیان استیونز در لحظه آدم خواری جک، یکی از غیرمنتظرهترین و خندهدارترین جکهای ممکن است!)
دو نقطه قوت اثر: صداپیشگی و انیمیشن
صداپیشگان اثر، نقطه قوت اصلی اثر هستند. ادوارد نورتون صدایی متفاوت را در پیش گرفته و توانسته آن شخصیت مارموز اما افسرده سمی را قابل باور کند. مایکل سرا در نقش بری، آن خجالتی بودن همیشگیاش را نداشته و کله شق بودن بری را باورپذیر کرده است. سث روگن و کریستن ویگ همانند همیشه خود هستند و در نقششان میدرخشند. این بار سم ریچاردسن و ویل فورته هستند که بسیار عملکرد فوق العادهای داشتهاند. ریچاردسن توانسته آن شرارت و بیخبری ژولیوس را در بیاورد و ویل فورته، شخصیتش را توانسته بیش از پیش عجیبتر کند. Foodtopia به راحتی یکی از بهترین کستهای انیمیشنهای سریالی امسال را داشته و این موضوع واقعاً غیرمنتظره است!
یکی دیگر از موارد مثبت Foodtopia دچار نشدنش به اتفاقی است که برای Ice Age و Megamaind 2 افتاد. کیفیت انیمیشنی اثر برای یک اثر سریال انیمیشنی بسیار خوب بوده و چشم مخاطب را نه تنها آزار نداده، بلکه در لحظاتی نماهای خوبی را به او ارائه میدهد. تدوین اثر نیز بسیار خوب صورت گرفته و در کل، از لحاظ فرم با اثر تمیزی طرف هستیم.
دو ضعف بسیار آزار دهنده
دو ایراد بزرگ در Foodtopia وجود دارند. ایراد اول افراط شدید آن در به تصویر کشیدن ابتذال جنسی و تصاویری به شدت گروتسک بوده که هیچ جذابیتی ندارند. ما قبلاً شاهد چنین افراطهایی در The Boys بودیم اما این سریال توانسته به خوبی اجرایشان کرده و کلید موفقیتش، دادن زمان کمتری به این صحنهها است. اما در Foodtopia زمان بیشتری به این صحنهها اختصاص داده شده تا مثلاً بگوید: ببینید چقدر جکهای متفاوت و عجیبی میتوانیم با غذاها بگوییم! در عوض، این لحظات مخاطب را خسته کرده و بیشتر حالش را بد میکند به جای آنکه او را بخنداند.
ایراد دوم عدم شخصیت پردازی است. روایت سعی دارد شخصیتها را در قالب مفاهیمش رشد بدهد و روابطشان را به چالش بکشاند، اما در عوض شاهد عوض شدن شخصیتها و در سطح حداقلی، نمیتوانیم با آنان ارتباطی بگیریم. تنبلی نویسندگان سریال به شدت در این بخش حس میشود و انداختن شخصیتها در موقعیتهای متفاوت و صرفاً تبدیل کردنشان به نمادی از شخصیتهای واقعی در دنیای سیاست، باعث نمیشود که شخصیتی رشد کند و به یادماندنی شود. در Sausage Party احمقانه بودن یک سری از شخصیتها، سبب شد که اثر تا حدی به یادماندنی شود (نان لواش که یادتان هست؟!) اما حتی صداپیشگی عالی بازیگران Foodtopia نتوانست که شخصیتی فراموش نشدنی را خلق کند.
سخن پایانی
Foodtopia اثری نیست که بتوان آن را خوب نامید. بلکه از آن ایدههایی است به شدت مسخره و احمقانه که پیدا کردن راهی برای جذاب کردنش، خودش خندهدار است! حتی اضافه کردن لایههایی سیاسی اجتماعی به آن خندهدار بوده و بیشتر انگار شبیه یکی از قسمتهای South Park است که کارتمن و دوستان سعی دارند اثری احمقانه را بسازند تا با آن پول در بیاورند. از آن طرف، پیامهای اثر نمادین نبوده که بگوییم داریم اثر را شخم میزنیم تا به زور از آن معنایی به دست بیاوریم، بلکه چنین مفاهیم جدیای جایی در چنین اثر احمقانهای ندارند و نتیجه کار، به چیزی بد تبدیل شده است. بهتر بود که روگن و گلدبرگ چنین داستانی را در قالبی دیگر تعریف میکردند و در آن صورت، قطعاً با اثری بهتر رو به رو بودیم؛ اما Foodtopia حتی قبل از خبر ساختش، اثری شکست خورده بود.
15
امتیاز ویجیاتو
دیدن Sausage Party: Foodtopia میتواند برای مخاطب سخت باشد. نه از اینکه اثر عمیق باشد یا شوخیها به طرز قویای آزاردهنده باشند، بلکه دائماً این احساس را به مخاطب میدهد که دارد زمانش را تلف میکند. اثری که هم میخواهد مسخره باشد و هم هوشمندانه و به دنبال همین موضوع، سبب شده شاهد یک عدم تعادل باشیم که باعث سقوط سریال میشوند. تنها نکات مثبت اثر، انیمیشن خوب و صداپیشگی بینظیر آن هستند و یک سری از جکهای آن نیز بامزهاند.
source