جان فورد در فیلم «Stagecoach» لحظاتی را رقم میزند که شاید در آثار بزرگ تاریخ سینما و حتی سینمای کلاسیک کمتر شاهد آن باشیم. در نقد فیلم به این موضوع میپردازیم.
در ابتدای فیلم با شهر پرجمعیتی طرف میشویم که شاید مخاطب نتواند بهراحتی با آن ارتباط بگیرد. داستانهای مختلفی هم که کارگردان بهسرعت برای تعداد زیادی از کاراکترهای این شهر روایت میکند در این موضوع تاثیرگذار است. بیننده با حجم عظیمی از کاراکتر و داستان مواجه میشود که نه کاراکترها را میشناسد و نه با داستان آنها ارتباط میگیرد اما جان فورد دلیجانی را وارد فیلمش میکند که گویی این شهر شلوغ را به راحتی در خود جای میدهد تا مخاطب هم همراه آنان پای در این دلیجان گذاشته و سفر داستانیاش را آغاز کند.
داستان فیلم خیلی ساده و مشخص است. افرادی که شناخت چندانی از یکدیگر ندارند، هرکدام به علتی برای رفتن به شهر لردزبرگ سوار دلیجان شده و با یکدیگر همسفر میشوند. سوارهنظام ارتش به آنها خطر حضور آپاچیها و سردسته خطرناکشان یعنی جرونیمو را گوشزد کرده و دلیجان را اسکورت میکند. جرونیمویی که نام او در همان ابتدای فیلم در اتاق مارشالها بیان میشود و ترس و دلهرهای که بین آنها بهوجود میآید نشان از خطرناک بودن این کاراکتر دارد. موضوعی که جان فورد بذر آن را در همان سکانس ابتدایی فیلم میکارد تا ثمره آن را در شروع سفر دلیجان برداشت کند. مخاطبی که از میزان خطرناک بودن جرونیمو آگاه است تعلیق داستان برایش آغاز میشود. جان فورد به این شکل هنرمندانه از داستانهای متعددی که در ابتدای فیلم روایت کرد، استفاده میکند.
وحشت حضور آپاچیها و حمله آنها به دلیجان تعلیق داستان را تا انتهای فیلم حفظ میکند اما موضوعی که در خلق این اثر بهشدت به چشم میخورد، شخصیتپردازی کاراکترها است. در واقع دنیایی که جان فورد برای هرکدام از کاراکترهای داستانش به تصویر میکشد و ارتباطهایی که بین آنها ایجاد میکند نقش اساسیتری از وحشت حمله آپاچیها در تعلیق داستان ایفا میکند.
خانم لوسی ملری (با بازی لوسی پلات) برای دیدار همسرش که در جنگ حضور دارد به لردزبرگ میرود. اضطراب او به دلیل سلامت حال همسرش لحظه به لحظه در شخصیت این کاراکتر بهچشم میخورد. زمانی که او متوجه جراحت همسرش و انتقال او به شهری دیگر میشود این اضطراب افزایش پیدا میکند اما در اواسط فیلم که مخاطب متوجه بارداری او و نزدیک شدن به زمان تولد نوزادش میشود تعلیق به اوج خود میرسد زیرا دلیجان کوچک حالا باید از جان یک نوزاد نیز در برابر حمله آپاچیها مراقبت کند. اینگونه است که شخصیتپردازی لوسی ملری تعلیق ابتدایی حضور آپاچیها را نهتنها افزایش میدهد بلکه در لحظاتی آن را کنار زده و بهتنهایی داستان را پیش میبرد.
این موضوع در مورد تکتک کاراکترهای اصلی فیلم به چشم میخورد. کاراکتر دکتر بون (با بازی فوقالعاده توماس میشل) که بار اصلی کمدی فیلم بر دوش او است یکی از شخصیتهایی است که داستان زندگی او در شروع فیلم در میان داستانهای متعدد ابتدایی به چشم میخورد. کاراکتر دائمالخمری که تمام دارایی خود را صرف الکل کرده و از پرداخت اجاره منزل خود عاجز است، به همین دلیل مجبور به سفر میشود. حضور فروشندهای در دلیجان به نام پیکاک (با بازی دونالد میک) و ارتباط گرفتن دکتر بون با او برای دستیابی به الکل کمدی فوقالعادهای را در فیلم شکل میدهد. اما جان فورد از این کاراکتر کلیدی خود نیز در افزایش تعلیق داستانی استفاده میکند. در شرایط سخت جادهای تنها کسی که میتواند به ملری برای تولد نوزادش کمک کند دکتر بون است که او برای انجام این امر در لحظاتی قید الکل را میزند و فرزند ملری را به دنیا میآورد. انسانیتی که در وجود این کاراکتر شکل میگیرد بر کمدی داستان غالب میشود و اثر را به فرم هنری خود میرساند. در سکانسهای پایانی نیز دکتر بون در مقابل مجرمی به نام لوک پلامر (با بازی تام تایلر) قد علم میکند و با به خطر انداختن جان خود او را در صورت شلیک به رینگو کید (یکی از مسافران دلیجان با بازی جان وین) تهدید به شکایت میکند. جان فورد با شخصیتپردازی کاراکترها در فیلم «دلیجان» درس کارگردانی میدهد.
رینگو کید، کابوی فراری که مارشال سوار بر دلیجان (با بازی جورج بانکرافت) بهشدت در پی او است، برای انتقام جان پدر و برادرش و مواجهه با لوک پلامر خود را تسلیم مارشال میکند و مسافر دلیجان میشود. حضور این کاراکتر و شخصیتپردازی او نیز بهشدت در تعلیق داستانی نقش اساسی ایفا میکند زیرا با بازگشت سوارهنظام ارتش و تنها ماندن دلیجان، مهارت کید در تیراندازی هنگام مواجهه با آپاچیها بهشدت کارساز است. همچنین نبرد او با پلامر نیز در انتهای فیلم، تعلیق جدیدی بر تعلیقهای قبلی اضافه میکند. موضوعی که در ارتباط با این کاراکتر مانند کاراکترهای دیگر جلب توجه میکند شخصیتپردازی او است. شخصیت کید نیز بهگونهای شکل میگیرد که هم مخاطب را نسبت به او سمپات میکند و هم تعلیق داستان را افزایش میبخشد.
علاقهای که کید به خانم دالاس (با بازی کلیر ترور) پیدا میکند عمیقا به دل بیننده مینشیند. دالاس زنی است که توسط زنان دیگر از شهر خود اخراج شده است و نگاه مردها نسبت به او جالب نیست. اما در طول سفر با رفتاری که از خود نشان میدهد و مهربانی او نسبت به ملری و کمک به او در هنگام زایمان، مخاطب را با این کاراکتر همراه میکند. به همین دلیل پیشنهاد ازدواج کید به زن مهربانی که رفتار زنان و مردان شهر با او مناسب نیست، بهشدت حس مثبت مخاطب را نسبت به کید برمیانگیزاند. جان فورد به همین علاقه بسنده نمیکند و با توشاتهایی (قرار دادن دو کاراکتر در یک قاب) که از این دو شخصیت میگیرد این عشق را عمیقتر میکند و با کمک دالاس به کید در فرار از دست مارشال این عشق به اوج خود میرسد. شخصیتپردازی جان فورد در این فیلم بهقدری درست است که کوچکترین ایرادی نمیتوان از آن گرفت.
رئیس بانک (با بازی برتون چرچیل) که با بهانه دروغین، خود را در سفر دلیجان همراه میکند شاید جز معدود کاراکترهایی باشد که مخاطب با او سمپات نمیشود. شخصیت خودخواهی که در بالا بردن کمدی فیلم بهشدت تاثیرگذار است. او برای نجات جان خود در مقابل آپاچیها حاضر است از جان ملری و نوزادش بگذرد. برعکس او پیکاک است که از اول داستان به دلیل ترسی که از آپاچیها دارد موافق این سفر نیست اما به دروغ ترس خود را پنهان نمیکند و سادگی او شدیدا در برانگیختن حس مخاطب تاثیرگذار است.
از دیگر کاراکترهای فیلم میتوان به صاحب دلیجان (باک با بازی اندی دیواین) و قمارباز بدنام (هاتفیلد با بازی جان کارادین) اشاره کرد که اولی در رویای عروسی خود بهسر میبرد و دومی به دلیل علاقه پیدا کردن به ملری سوار دلیجان میشود. اگر بخواهیم در ارتباط با تمامی کاراکترها و شخصیتپردازی آنها در این فیلم صحبت کنیم، یک کتاب میتوان در مورد شاهکار جان فورد نوشت. به همین دلیل در ارتباط با بحث شخصیتپردازی در همین حد بسنده میکنیم.
جلوههای بصری موضوع دیگری است که در این فیلم بهشدت چشمگیر است. سکانس حمله آپاچیها به درشکه بیانگر این مسئله است. پلانهای تیراندازی و افتادن آپاچیها از اسب، آپاچیای که در زیر سم اسبان دلیجان لگدکوب میشود و سوارکاری فوقالعاده رینگو کید مثالهایی بر این مدعا است. در واقع جان فورد تنها با نوع روایت و شخصیتپردازی کاراکترها فرم هنری اثرش را شکل نمیدهد بلکه از تکنیک کارگردانی نیز در این راه استفاده میکند.
تنها نکته منفی فیلم که میتوان به آن اشاره کرد، بد بودن افراد قبیله آپاچیها است که این موضوع در داستان فیلم ساخته نمیشود. در واقع بیننده باید با یک پیشفرض از اینکه این قبیله وحشی و تجاوزگر هستند داستان را دنبال کند. قبیلهای که جز قبایل بومی و قدیمی سرخپوستان بوده و دارای مردمی با فرهنگ است. این مسئله که فیلم «دلیجان» میتواند توهینی به سرخپوستان قلمداد شود، موضوعی نیست که بتوان بهسادگی از کنار آن گذشت و شاید زمان ساخت فیلم و اتفاقات آن دوران را بتوان توجیهی بر این موضوع در نظر گرفت.
«دلیجان» را نهتنها میتوان یکی از بهترین آثار جان فورد قلمداد کرد بلکه قطعا جز بهترینهای تاریخ سینما است. شخصیتپردازی فوقالعاده تعداد زیادی کاراکتر که در داستان نقش اساسی دارند و تعلیقی که از پس این شخصیتپردازی بهوجود میآید شاهکاری است که تنها از هنرمند بزرگی به نام جان فورد برمیآید. داستانهای کوچکی که شاید در ابتدای فیلم شلخته و گیحکننده بهنظر برسند همگی در روند داستان و تعلیق آن نقش اساسی ایفا میکنند و جلوههای بصری فوقالعاده که تکنیک کارگردانی را در ساختن فرم هنری اثر شریک میکند. «دلیجان» اگر بهترین وسترن تاریخ سینما نباشد قطعا یکی از بهترینها است.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۸ از ۱۰
source