انشا و تحقیق در مورد ستارخان و باقرخان برای دانش اموزان مدرسه را در این صفحه اماده کرده اسم.
ستارخان که بود؟
ستارخان قراچه داغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۸ در روستای سردارکندی از توابع شهرستان ورزقان به دنیا آمد. او که به سردار ملی هم مشهور است سومین پسر حاج حسن قراجه داغی بود، پدرش بزاز یا به عبارتی پارچه فروش بود. از زمان کودکی و نوجوانی این سردار تا درگیری جنبش مشروطه اطلاعات چندانی در دسترس نیست، اما با اطلاعات اندکی که در این زمینه وجود دارد مشخص می شود وی همراه با پدرش در روستاهای اطراف ارسباران به بزازی مشغول بوده است.
ستارخان همراه با دوبرادر بزرگتر از خودش به نام های اسماعیل و غفار علاقه بسیاری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، در میان آنها اسماعیل به عنوان فرزند ارشد خانواده شب و روز خود را به اسبتازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان در پیش گرفته بود، در همین گیرودار با سرکشی هایی که داشت درپی اعتراضات به حاکم وقت دستگیر و به اعدام محکوم شد.
مرگ ستارخان
در ماه شعبان سال ۱۳۲۸ هجری قمری ارتش ۲ هزارنفری از مشروطه خواهان با فرماندهی یپرم خان ارمنی باغ اتابک را تحت محاصره خود درآورد و بعد از ارسال چندین پیغام به جهت تخیله باغ که موثر نبودند به باغ اتابک حمله کرد و آن را به تصرف نظامیان مشروطه درآورد.
درپی جنگی که برای تصرف باغ اتابک صورت گرفت از چندین عراده توپ و ۵۰۰ مسلسل ۶۰ تیر استفاده شد، به دنبال استفاده از این تجهیزات ۳۰۰ نفر در ۵ ساعت کشته شدند و ستارخان نیز از ناحیه پا دچار اصابت گلوله شد و به دست قوای دولتی افتاد.
ستارخان به دلیل جراحت قادر به فرار نبود درنتیجه توسط قوای دولتی دستگیر شد و در منزل صمصام السلطنه بختیاری همراه با تعدادی از تفتگدارانش خلع سلاح شدند. به دنبال تمام این حوادث ستارخان نیز خانه نشین شد و پزشکان حاضر در تهران برای مداوای پای آسیب دیده اش اقدامات زیادی انجام دادند اما عفونتی که به دنبال شکستگی استخوان ایجاد شده بود قابل درمان نبود. ستارخان دوبار تحت عمل جراحی قرار گرفت تا اینکه عفونت پای او را پاکسازی کردند و بعد از مدتی بهبود پیدا کرد اما نمی توانست بدون عصا راه برود.
بعد از گذشت چهارسال ستارخان در اثر آسیبی که از ناحیه پا دیده بود از دنیا رفت. ستارخان در این چهارسال انتهایی یکبار تلاش کرد تا با روس ها مقابله کند و تبریز را از دست اشغال گران خارج گرداند، اما در اثر عدم همراهی عین الدوله و نداشتن نیرو و تجهیزات لازم نتوانست هدف خود را میسر کند، با این اتفاق ستارخان هم دولت مشروطه را کنار گذاشت.بعد از چهارسال زندگی در آن سال ها در ۱۲۹۳ هجری شمسی در تهران از دنیا رفت.
باقرخان که بود؟
باقرخان در چنان ملحه ای و در سال ۱۲۴۰ شمسی پا به هستی گذاشت. چون پدرش بنا و معمار محله خیابان تبریز شناخته شده بود، وی نیز ایام صباوتش را در این کار سخت گذراند. باقرخان بنا به شرایط آن روزگار و تنگی معاش معیشت خانواده اش نتوانست به مدرسه برود و از مزایای علم و دانش به طور شایسته ای برخوردار گردد. وی از بدو جوانی همراه با پدرش چنان که گذشت به شغل بنایی پرداخته و با مفهوم کار و زحمت آشنا شد.
با روشن شدن نیاره انقلاب مشروطه، باقرخان نیز به اتفاق دیگر گُردان آزادی از آن استقبال کرد و در اندک زمانی به مهره شناخته شده و دوم این انقلاب مردمی مفتخر گردید. آوازه باقرخان به زودی در تبریز بلند شده و در محله خودشان به عنوان یکی از عیاران جوانمرد شناخته شده وپاره ای از رتق و فتق امور بر عهده وی محول شد. حتی پس از اندک زمانی به کدخدایی آنجا انتخاب گردید و چون زمستان ها کار بنایی رونقی نداشت، مجبور شد به کارهای دولتی روی آورده و به شغل مباشری اشتغال ورزد.
از دوران جوانی وی حکایت هایی نقل کرده اند که چندین تا از آن ها هنوز هم با گذشت زمان در حافظه تاریخی مردم آذربایجان به خصوص تبریزیان باقی مانده است. بی جهت نبود که اعضای مجلس شورای ملی پس از مشاهده رشادت ها و از جان گذشتگی های این بزرگوار با افتخار تمام وی را به «سالار ملی» مفتخر می نماید.
یکی از کارهای برجسته باقرخان، مغلوب کردن رحیم خان و پسر نابکارش بیوک خان بود که در تاریخ به ذکر آن پرداخته اند. مرحوم مهندس طاهرزاده بهزاد نیز چنین می نویسد: «بیوک خان وارد باغ صاحب دیوان شد، چند روز توقف کرد و مشاهده کرد که شهر ساکت است. به تصور این که ساکنین از ورود او باخبر شده و تسلیم شده اند، بی پروا با شکوه و جلال به طرف تبریز حرکت کرده و وارد حومه محله خیابان گردید.
باقرخان و مجاهدان او در پشت سنگرها بی صدا نشسته بودند. آن قدر صبر کردند که سواره ها به صدمتری سنگرها رسیدند. در این هنگام باقرخان دستور تیراندازی داد و سوارهای بیوک خان مثل برگ های خزان به زمین ریختند و گروهی نیز فرار کردند.
ستارخان ۴ سال بعد درگذشت و باقرخان نیز چند سال بعد، در آغاز جنگ جهانی اول در زمره گروهی از آزادی خواهان در محرم ۱۳۳۴/ نوامبر ۱۹۱۵ رهسپار قلمرو عثمانی در عراق شد. در کرکوک در اتاقی مخروبه که نیمی از آن عریان و نیم دیگرش را با پلاسی مندرس پوشانده بودند زندگی می کرده. مرحوم ادیب السلطنه که وزیر داخله خزانه دار دولت مهاجر بود برای او پانصد تومان می فرستد و وقتی آن ها عازم استانبول بودند از او دعوت می کند که همراهشان بورد، اما آن رادمرد می گوید من نمی توانم از ایران دور شوم، میل دارم نزدیک مرز ایران بمانم.
چندی بعد پشیمان می شود و تصمیم می گیرد به استانبول برود، ولی شکست آلمان در این ناحیه و پراکنده شدن آزادی خواهان، باقرخان و یارانش را به فکر بازگشت به ایران انداخت. وی و یارانش در راه بازگشت در حدود مرز قصر شیرین در خانه مردی به نام محمدامین طالبانی بیتوته کردند ولی شبانگاه همه به دست او که طمع در سایر اموالشان نیز بتسه بود، کشته شدند. چند روز بعد ماموران انگلیسی که از سابقه شرارت های محمدامین آگاه بودند، از ماجرا خبر یافتند و او را گرفتند و پیکر باقرخان را که در گودالی دفن شده بود، یافتند. محمدامین طالبانی، اعدام و باقرخان همان جا به خاک سپرده شد.
source