حقیقت Silent Hill چیست؟ مکانی مخوف یا تصویری در ذهن؟ کابوس یا رویا؟ برزخ یا زندان؟ حفرهای در دیوار یا دریچهای در خیال؟ Konami با تصمیم به تولید Silent Hills در صدد بود تا پاسخی برای سوالاتی داشته باشد که هیچگاه تلاشی برای جواب دادن به آنها صورت نگرفت. همچنین قرار بود تمام دنیاهای از پیش ساخته شده Silent Hill در نقطهای به هم متصل شوند تا Silent Hills به وجود بیاید و جواب تمام سوالهایمان را بدهد؛ اما مانند پژواک صدایی شد که در گلو خفه گشت و دنیای Silent Hill همچنان مرموز و اسرارآمیز باقی مانده است. آیا Silent Hill: The Short Message میتواند اولین قدمهای هری میسون در این دنیا تا آخرین قدمهای نورمن ریداس را توضیح دهد؟
متن زیر حاوی اسپویل Silent Hill: The Short Message و در چندین نقطه، عناوین گذشته Silent Hill است
نقطه مشترک تمام دنیاهای Silent Hill چیست؟ کاراکتری که عذاب وجدان دارد، احساس گناه میکند و حالا با عذاب کارهای خود مواجه میشود؟ در ابتدا متذکر شوم که بازی سعی میکند جلوهای از P.T باشد و پر از حلقههای زمانی گیجکننده است. گاهی این شباهت کمرنگتر و گاهی اینقدر زیاد میشود که نمیتوان شباهتش را انکار کرد.
اولین جملات روی صفحه نقش میبندند: «دنبال ارتباط بودن با دیگران نشانه ضعف است؛ مثل یک راه فرار. حتی قویترین حیوانات هم جدا عمل میکنند؛ به فکر گروه شدن نیستند و برای بقا فقط به خودشان نیاز دارند. آنها رقتانگیز نیستند و من هم دوست دارم در آینده به این شکل باشم».
ابتدای داستانِ Silent Hill: The Short Message مرموز روایت میشود. دختری به اسم آنیتا وارد ساختمانی شده و ماجرایی را شروع میکند که گویا نقطه پایان خیلی از نوجوانان است؛ نوجوانانی که در آن ساختمان خودکشی کردهاند. همهچیز از پیامی کوتاه شروع میشود:
مایا: بیا داخل ویلا؛ میخوام چیزی رو نشونت بدم.
حقیقت این ساختمان که ویلا خطاب میشود، چیست؟ در طول مسیر به طرحها و گرافیتیهای زیادی برمیخورید که بعضی نقشها سودای آزادی در سر دارند؛ نقشهایی که البته کار مایا، دوست هنرمند آنیتا، هستند. جلوتر که پیش بروید امیلی هم به واسطه یک «پیام کوتاه» وارد داستان میشود که گویا دوستی نزدیکی با شخصیت اصلی بازی دارد. همهچیز عادی به نظر میرسد که بازی کمکم المانهای دنیای Silent Hill را به خود میگیرد؛ محیطهای قرمزرنگ، خفه، دلهرهآور و در عین حال آشنا.
صدایی که به نظر میرسد متعلق به زنی میانسال است (بعداً هویتش را میگویم)، در گوش شما زمزمه میکند: «تو بازندهای. تو احمقی. من هیچوقت به تو افتخار نکردم. تو منحوسی!». صحنه عوض میشود به داخل یک حمام با وانی پر از خون و دستهایی پر از زخم تیغ که حاصل بارها خودآزاری یا اقدام به خودکشی هستند.
آنیتا: مامان خواهش میکنم. من متأسفم.
کاراکتر بختبرگشته ما هنوز نمیداند که با «متأسفم» گفتن، دنیای Silent Hill بیخیالش نمیشود. بازی سرنخهایی به شما میدهد؛ از قرصهای تجویز شده توسط روانپزشک برای آنیتا گرفته تا پیامهایی از امیلی مبنی بر نتایج تراپیهای آنیتا. خب، وقت اولین چالش برای کاراکتر ما فرا رسیده است و Silent Hill حالا به صورت جدی وارد میدان میشود و در پوسته شخصی پوشیده شده از گل و گیاه، قصد جانتان را میکند؛ پوستهای که بیشباهت با گرافیتیهای مایا نیست. درست بعد از اولین فرار موفق، صدای اعلان پیام کوتاه توجهتان را به خود جلب خواهد کرد:
مایا: ببینم تو رسیدی؟ کجایی؟ من داخل گالری منتظرتم.
آنیتا: مایا یه … یه هیولا اینجاست؛ مواظب خودت باش.
بعد از مدتی وارد گالری میشوید. دفتر نقاشی بزرگی توجه شما را جلب میکند؛ دفتری که پر از طرحهای اولیه و نصفهنیمه هنرمند داستان ما، مایا، است. نقشی از یک دختر افسرده که انگار خود مایا بوده و در نهایت، آخرین برگ این دفتر، دختری که به سمت آسمان پرواز میکند را به ما نشان میدهد. گوشی زنگ میخورد و صدای دختری از پشت خط به گوش میرسد:
امیلی: آنیتا من متأسفم که زود قضاوتت کردم. تو شرایط روحی مناسبی نداری. احتمالاً هنوز با مرگ مایا کنار نیومدی. واقعاً نمیدونم چرا از پشت بام ویلا پایین پرید.
آنیتا: مایا مرده؟ چطور فراموش کردم؟
درست در همان لحظه پیام کوتاهی از مایا در صفحه گوشی نقش میبندد:
مایا: پیدایش کن.
دنیای Silent Hill همیشه بعد از دادن اولین شوک به کاراکتر، پوزخند زنان به فکر چالشهای بیشتر میافتد و حالا هم یک قربانی جدید پیدا کرده. اتمسفر و محیط ساختمان حالا نسبت به قبل دارکتر، مخوفتر و استرسزاتر شده و ساختمان مانند آینهای، حالات روحی و تشویش ذهن آنیتا را بازتاب میدهد. انگار آنیتا چیزی میداند که از یادآوری آن طفره میرود.
بازی دائماً فریاد میزند که نگاه کن، من P.T هستم. شباهتی که دائماً یادآوری میشود و به صورت گیمر سیلی میزند که «هی تو، به Silent Hill خوش آمدی». بعد از دومین فرار از دشمن گُلگُلی (اگر به دستش بیفتید خواهید دید که به هیچ عنوان مانند ظاهرش زیبا و لطیف نیست)، شما خود را در پشت بام ساختمان میبینید؛ انگار که از ابتدا باید اینجا میبودید. به لبه پشت بام میروید. دسته گلهای یادبود مایا درست در زیر پای شما خودنمایی میکنند.
اینجا جایی است که همهچیز تمام میشود؟ آیا باید تمامش کنم؟ با نگاه کردن به آخرین گرافیتی مایا که چهرهای در حال اوج گرفتن به سمت آسمان را نشان میدهد، تصمیم خود را میگیرید. صدای زن میانسال دوباره طنینانداز میشود: «همش تقصیر تو بود. تمام اتفاقات بد به خاطر تو افتاد». یک قدم جلوتر و باز هم جلوتر … حس سبکی و رهایی وجودتان را میگیرد، ولی زهی خیال باطل؛ با Silent Hill طرف هستید نه یک بازی ساده. چشمانتان را تا باز میکنید طرحی از سوراخی در دیوار نظرتان را جلب میکند (مانند همان سوراخ در دیوار Silent Hill 2 و Silent Hill 4). هنوز عرقتان خشک نشده که دوباره پیام کوتاه ظاهر میشود:
مایا: پیداش کردی؟
آنیتا: تو کی هستی؟
مایا: تا پیداش نکنی نمیتونی خارج بشی.
آنیتا: چی رو باید پیدا کنم؟
مایا: تا پیداش نکنی نمیتونی خارج بشی.
Silent Hill و گیج کردن گیمر! چیز جدیدی نیست. از جنس همان قبلیها بوده و گیمر بیچاره انگار داخل چرخهای بیانتها گیر کرده و نمیتواند از آن خارج شود؛ یک چرخه زمانی از دنیای Silent Hill. از جنس همان محیط خشن و بیرحم، ولی اینبار با کالبدی از جنس دغدغهها و ناآرامیهای ذهن کاراکتر یا شاید طغیان خشم و نفرت آنیتا در برابر توهینها و تحقیرهایی از اطرافیان که در طول بازی بارها مشاهده میکنید. چرخه جدید بعد از مرگ؟ اصلاً چرخه است یا ادامه داستان؟
در داستان که پیش بروید متوجه میشوید تمام گرافیتیهای مایا با خشونت خراب شده و جای خود را به الفاظ رکیک منقش به دیوار دادهاند. مایای عصبانی یا شخص دیگری که حسادت میکرد و حالا جولان میدهد؟ در این چرخه جدید، حالا دلهره بیشتری به جانتان میافتد. جلوتر روی تراس، صحنهای شما را میخکوب میکند؛ خیابانی که پر از گلهای یادبود مایا بود، حالا چیزی جز دره و پرتگاه نیست (هری میسون بختبرگشته هم در Silent Hill 1 بارها به این نقاط میرسید). اعلان پیام دوباره طنینانداز میشود:
امیلی: آنیتا من متأسفم که زود قضاوتت کردم. تو شرایط روحی مناسبی نداری.
آنیتا: مایا واقعاً مرده؟
امیلی: من هم ناراحت شدم. بدون اینکه چیزی بگه خودکشی کرد.
آنیتا: آخرینبار بهت چی گفت؟
امیلی: در مورد کتابی که خونده بود باهام حرف زد و گفت میخواد کتاب رو به من بده تا بخونمش؛ اما بدون اینکه چیزی بگه خودش رو کشت.
یک فلشبک از خاطرات آنیتا پخش میشود:
مایا: یه کتاب خوندم که خیلی جذابه. نویسندش تو سن جوونی خودکشی کرده. در عین زیبایی پر از تراژدیه؛ مثل یه جادو. خیلی دوست دارم بدونم تموم کسایی که تو ویلا خودشون رو کشتن، لحظه آخر به چی فکر میکردن؟ راستی نامههای تو خیلی خوبه؛ بازم برام بنویس … دوست دارم به خوندنشون ادامه بدم.
نامه؟ کدام نامه؟ جلوتر که بروید در اتاق جمعآوری زباله، کاغذی به چشمتان میخورد که روی آن نوشته شده: «تو یه آشغالی! یه هرزه بیقلب که تنها دوست من رو ازم گرفتی … نقاشیها و هنرت مضخرفه. معلوم نیست یهو از کجا اومدی و زدی همهچیز رو خراب کردی! لعنت بهت، لعنت بهت، لعنت بهت. از زندگی من گمشو بیرون روانی».
روبهروی اتاق نگهداری زباله، آپارتمان شماره ۲۰۹ قرار دارد که درِ آن باز میشود (رفرنس به اتاق شماره ۲۰۹ هتل در Silent Hill 2). گویا این خانه متعلق به امیلی است. دفترچه خاطرات امیلی را با هم مرور میکنیم: «من مشغول درسهای دانشگاه هستم؛ ولی سنگینی یک نگاه رو حس میکنم؛ نگاه برادرم که انگار به پوست من خیره شده. خیلی معذب شدم؛ ولی با این حال توجهای نکردم … پدر و مادرم به من افتخار میکنن که در آزمون ورودی دانشگاه قبول شدم. کاش مادر واقعیم اینجا بود … من دانشگاه میرم تا بتونم زندگی جدیدی رو شروع کنم. قبل از اینکه برادرم برگرده باید برم … پدر و مادرم سر همدیگه داد میکشن؛ انگار ورشکست شدن. خیلی ترسناکه؛ انگار من دیگه نمیتونم برم کالج … مامان خواهش میکنم منو ترکم نکن. من اینجا نمیتونم با برادرم تنها بمونم. خواهش میکنم منو ترک نکن … مادرم من رو ترک کرد و نمیدونم حالا کجا رو دارم که برم. کاش میتونستم مخفی بشم».
بعد از خواندن دفترچه خاطرات، عروسکی توجه شما را در انباری خانه جلب میکند و در کنارش یک کاغذ پاره قرار گرفته است. روزنامه وقایع: «جسد دختر جوان ۱۸ سالهای در اتاق شماره ۲۰۹ در حالی پیدا شد که با توجه به شواهد، دست به خودکشی زده و انگیزه او احتمالاً راه پیدا نکردن به کالج بوده است». هنوز احساس میکنید که گنجایشی برای ادامه دارید؟ Silent Hill هنوز با شما کار دارد. پس ادامه میدهیم …
لوکیشن بعدی Silent Hill، مدرسه است؛ البته جایی در همان ساختمان. مگر میشود Silent Hill 1 & 3 و آن مدرسه جهنمی را فراموش کرد؟ قطعاً نه. مدرسه وارد فاز Silent Hillای خود میشود و شروع به سوهان کشیدن روی ذهن و روان شما میکند. اینبار با هزاران چشم خونین که به شما خیره شدهاند و مشتاقانه شاهد تعقیبوگریز شما و دشمن گُلگُلی داستان هستند (مطمئنم خود کلههرمی است که عاشق شده و ظاهرش رمانتیکتر به نظر میرسد؛ ولی دست از رسالتش برنمیدارد). بعد از تعقیبوگریز، دوباره اعلان گوشی به صدا در میآید:
مایا: پیداش کن.
آنتیا: چی رو؟
مایا: پیداش کن.
آنیتا: کجاست؟ آخه چی رو باید پیدا کنم؟ این چیز کوفتی کجاست؟
آنیتا خودش را داخل گالری مایا میبیند و این دفعه، نقش زیبایی از امیلی روی دیوار که همراه با گل و گیاه نقاشی شده و بعد از آن، یک فلشبک به خاطرات آنیتا که رابطه خوب مایا و امیلی را به رخ میکشد: «اون هیچوقت من رو ندید. من براش نامرئی بودم. همیشه امیلی رو دوست داشت. خودش میدونست». دوباره وارد مدرسه و ایندفعه کتابخانه میشوید. یک فلشبک جلوی چشمتان ظاهر میگردد. مایا در تلاش برای پوشاندن الفاظ رکیکی که دیگران روی دفاترش نوشتهاند، با لبخندی زورکی و مصنوعی رو به دوربین میگوید «کتابی که میخواستی رو تمومش کردم و حالا مال توعه. من توی یه نامه احساساتم رو نوشتم. رفتی خونه حتماً بخونش» و سریع آنجا را ترک میکند. شما حالا باید دنبال کتابی بگردید که به مایا قرض داده بودید و در این حین، اعلان پیامهای «پیداش کن» مایا لحظهای مجالتان نمیدهد.
آنیتا با هزاران بدبختی نامه مایا را پیدا میکند: «امیلی عزیزم، من میخواهم مانند شکوفههای گیلاس زندگی کنم و زیبایی ابدی رو تجربه کنم؛ حتی برای یک لحظه. با پسری آشنا شدم که به من حس آرامش میده. اون پسر دنیای جدیدی رو به من نشون داد. در حالی که مردم من رو مسخره و سرزنش میکردن، اون امید داد و بقیه این رو نمیخواستن؛ پس امیدم رو ازم گرفتن … اون رو ازم گرفتن. مردمی که زیباییهات رو نمیفهمن و فقط دنبال نقطه ضعفت هستن. دیگه نمیتونم تحمل کنم. دیگه توان ندارم. کاش من و تو فرار میکردیم امیلی؛ خودمون دو نفر. از طرف دوستت مایا».
آنیتا: اون … اون داشت از امیلی درخواست کمک میکرد؛ ولی چرا نامه پیش منه؟ چرا هنوز ندادمش؟
یک فلشبک دیگر رخ میدهد.
آنیتا: مایا تو از من بهتری. با استعدادتری و همه رو جذب خودت میکنی. چرا امیلی رو از من گرفتی … چرا؟ اون دوست منه. مال منه.
احساس گناه و عذاب وجدان مانند پتکی بر سر کاراکتر فرود میآید و او را برای بار دوم تا پشت بام ویلا بدرقه میکند. اینبار آنیتا با امیلی تماس میگیرد.
آنیتا: امیلی یادت هست که تو و مایا به هم نامه مینوشتید؟ … آخرین نامه رو داخل کتابی پیدا کردم که قرار بود دست تو باشه. من مایا رو کشتم … تقصیر منه … مادرم راست میگفت … کاش هیچوقت به دنیا نمیومدم …» و خود را به پایین میاندازد. دوباره همهچیز رنگ سیاه به خود میگیرد. Silent Hill جهنم گناهکاران است و اینبار گلوی آنیتا را گرفته و قصد رها کردنش را هم ندارد و میگوید که چرخه بعدی در انتظار توست. گویا این کابوس هیچوقت تمام نمیشود. شانس با نورمن ریداس یار بود. خدا میداند که میخواستند چه بلاهایی سرش بیاورند و حالا قرعه به نام آنیتا افتاده که قربانی بعدی Silent Hill باشد. سرنوشتش چیست؟ آنیتا میتواند از این دنیا فرار کند؟ یا اولین پایان غمانگیز در آخرین نسخه Silent Hill را رقم خواهد زد؟ و دوباره پیام تکراری مایا دریافت میشود.
مایا: پیداش کن.
آنیتا: چکار کنم که من رو ببخشی؟
مایا: پیداش کن.
کاراکتر بعد از طی کردن مسیری حالا خودش را در خانهای میبیند که قدیم با مادر و برادر کوچکش آنجا زندگی میکرد. یادتان هست از صداهای زن میانسالی میگفتم و تاکید کردم که بعداً هویتش را فاش خواهم کرد؟ او مادر آنیتا و فرشته عذاب او در Silent Hill است. به جای تعریف کردن میخواهم از نوشتههای داخل خانه برایتان بگویم. خانه آنیتا و مادرش به گونهای طراحی شده که انگار یک P.T را درون خودش جای داده. با خواندن هر برگی از دفترچه خاطرات، دری باز میشود و کاغذی دیگر از آن دفتر منتظر ایفای نقش خود است. یک تئاتر تعاملی زیبا که مجبورتان میکند برای ادامه، تقلا کنید.
دفترچه خاطرات: «همسرم ترکم کرد. انگار حقی برای زندگی کردن و خوشحال بودن ندارم. تنها خوشی من همین دو فرشته کوچکم هستن. بچههام … مرد جدید من امروز اومد خونه ولی انگار بچههام اون رو درک نمیکنن و به عنوان پدر نمیپذیرنش … حتی نقاشی دخترم آنیتا که فقط ما سه نفر رو کشیده … خسته شدم … اگه بچه نداشتم میتونستم بهتر زندگی کنم و زندگیم رو فدای بچههام نکنم». صدای گریه نوزادی از یخچال داخل خانه شنیده میشود و ما را تشویق میکند که به سمت تکهای از روزنامه وقایع در کمد دیواری برویم: «جسد نوزاد پسری در یخچال آپارتمان شماره ۲۱۲ کشف شده. مادر که ۴۱ سال دارد به دست نیروهای پلیس افتاد. دختر کوچک این خانم ۴۱ ساله با فرار به خانه همسایه، ما را مطلع ساخت».
صدای مادر آنیتا گوش کاراکتر را کر میکند: «همش تقصیر توعه. تو همهچیز رو خراب کردی. نباید به دنیا میومدی. تو نفرین شدهای. یه نفرینی که اومدی من رو عذاب بدی. تو یه وصله ناجوری … یه بار اضافهای». از اتاق که خارج بشوید، دشمن گُلگُلی ما دوباره سر و کلهاش سبز میشود و ایندفعه، آنیتا او را مادر صدا میزند و حین تعقیبوگریز بارها از او پوزش میطلبد. شما در حال تماشای خشنترین و دارکترین ورژن Silent Hill هستید.
بعد از این تعقیبوگریز دوباره خود را در گالری مایا میبینید و با عکسی مواجه میشوید که مایا از شما کشیده. انگار که سطل آب یخی روی شما خالی شده. متحیر و متعجب از افکار خود خجالت میکشید و اینبار با پای خود و بدون مزاحمتی به پشت بام میروید تا کار نیمهتمام را به اتمام برسانید. تلفن را برداشته و با امیلی تماس میگیرید: سلام امیلی؛ من تمام مدت اشتباه فکر میکردم. من فکر میکردم نامرئیام و بین دوستی تو و مایا گم شدم … من پشیمونم … میخوام ازش معذرتخواهی کنم». امیلی: «نه آنیتا … خواهش میکنم ترکم نکن. بیا با هم بریم خرید … بریم گردش … وقت بگذرونیم».
آنیتا خودش را دارد پرت میکند که ناگهان دستی نامرئی او را دوباره به بالا هل میدهد. بلافاصله رنگهای تیره، نوشتههای روی دیوار و چراغهای قرمز از بین میروند. آری، کاراکتر داستان نجات پیدا میکند و مشخص است که مایا او را بخشیده. یک نقاشی جدید هم در استودیوی مایا ظاهر میشود. نقشی از آنیتا و امیلی روی دیوار با نوشته «دوستان خوب من». داستان همینجا به پایان میرسد، ولی تحلیل ما تازه شروع میشود. مگر میشود Silent Hill بازی کرد و در انتها تحلیلش نکرد؟
داستان بازی به طور واضح از چهار نسخه اول این سری برای داستانسرایی کمک گرفته؛ ولی در غالب یک P.T مدرن. در غالب یک ساختمان متروکه از شهری در آلمان که معلوم نیست چه زمانی به این وضعیت افتاده. کاراکتری به اسم آنیتا که بدون اینکه پیشزمینهای از او بدانیم وارد داستانی میگردد و توسط موجودی که برخواسته از خشم دوستش هست، تعقیب میشود و در انتها به رستگاری میرسد. موجودی که توسط شخص ماساهیرو ایتو طراحی شده. بله خالق کلههرمی معروف دوباره برای Silent Hill دست به قلم شده است.
تئوری اول پایان: طرز تفکر Konami برای دنیای Silent Hill کاملاً تغییر کرده و از شهری مخوف که ابتدایش با تابلویی سبز رنگ، ورود قربانی را جشن میگیرد (به Silent Hill خوش آمدید)، به ذهن قربانی محدود شده و عملاً قفسی را در ذهن قربانی ایجاد میکند که وجود خارجی ندارد. در اولین خودکشی آنیتا، هنگامی که اتفاق میافتد، تصویری از گوشی شکسته پخش میشود و در ادامه میبینیم که صفحه گوشی سالم است. همینطور در ادامه متوجه میشویم که از تاریخ خودکشی مایا بیش از ۶ ماه میگذرد و آنیتا بعد از متوجه شدن، فریاد میزند «شش ماهه من اینجام؟». ضربه روحی وارد شده به آنیتا در کودکی توسط مادرش و در ادامه، احساس تنهایی و بیتوجهای دوستان و ضربه نهایی یعنی مرگ مایا، قرصهای تجویز شده روانپزشک و جلسات تراپی را توجیح میکند و به نظر میآید آنیتا به مدت شش ماه تحت نظر روانپزشک تحت تراپی قرار داشته.
تئوری دوم پایان: Konami و Hexadrive همونطور که در جایجای بازی به چهار نسخه ابتدایی این فرنچایز وفادار بودند و بازی را پر از رفرنس و ایستر اگ این چهار نسخه کردند، به شیوه سنتی ساختمانی را انتخاب نمودند که این دفعه به جای آمریکا در ناکجاآباد آلمان قرار دارد و در بازی کلی مدرک وجود داشته که به ما میگوید این شهر توسط یک شرکت چینی تصمیم گرفته شد که بازسازی شود؛ اما همهگیری کووید ۱۹ مانع این امر شد و شهر تبدیل به مکانی خالی از سکنه گشت. حالا Silent Hillای اتفاق افتاده که از شیوههای قدیمی (نسخههای کلاسیک) استفاده میکند تا قربانیهای جدید را آزار دهد.
این تئوری درست مانند تئوری اول پر از سند و مدرک است تا منطقی جلوه کند. از صحبتهای خصوصی مایا و امیلی که آنیتا از آنها خبر نداشت و تازه متوجه شد تا اتفاقاتی آشنا که امضای Silent Hill هستند؛ مانند حفره در دیوار، نشست کردن و فرورفتن خیابانها و همینطور دشمن گُلگُلی جدید که مانند کلههرمی است؛ با این تفاوت که ظاهر دخترانهتر و هنرمندانهتری به خود گرفته و خبر هم ندارد ما او را دشمن گُلگُلی خطاب میکنیم.
امکان ندارد این عناصر آشنا در ذهنی که پیشزمینهای از Silent Hill ندارد، اتفاق بیفتند. به نظر شما کدام تئوری درست است و آیا از معرفی Silent Hill به شیوه جدید راضی هستید؟ آیا طرفداران قدیمی این بازی را میپذیرند؟ این بازی نقشه راه Konami برای آینده فرنچایز را مشخص میکند و نشانگر نسل جدیدی از سری Silent Hill است. چه دلمان بخواهد یا نخواهد، فرمت قدیمی Silent Hill ناچار به تغییر برای بقا خواهد بود. درست است که بازی ضعفهایی در گیمپلی، گرافیک، صداگذاری و … دارد، اما هدف این تحلیل فقط داستان بازی و المانهای آشنای سری است.
یک Silent Hill دیگر تمام شد. کلی سوال بیپاسخ باقی ماند و ما طرفداران قدیمی Silent Hill تشنهتر از گذشته منتظر آیندهای هستیم که به واسطه این بازی احتمالاً حالا دیگر خیلی با گذشته فرق میکند. به امید یک Silent Hill دیگر و تحلیلی دیگر. در این مقاله سعی شد تا داستان بازی برای مخاطبان جدید و قدیم سری تحلیل شود و تئوریهای پایان شرح داده شوند. امیدوارم از خواندن این نوشته لذت برده باشید و نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
source